جدول جو
جدول جو

معنی تنقذ - جستجوی لغت در جدول جو

تنقذ
(تَ ءُ)
انقاذ. (زوزنی). برهانیدن. (دهار). رهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنقذ
رهایی دادن
تصویری از تنقذ
تصویر تنقذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنقل
تصویر تنقل
مزه خوردن، آجیل خوردن، هر گونه آجیل، خشکبار، شیرینی، میوه و امثال آن، از جایی به جایی رفتن، جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقذ
تصویر منقذ
رهاننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(تَبْ)
به چوبدستی زدن کسی را، یقال:تقنذه بالعصا، ای ضربه کما یضرب القنفذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تقبض. (اقرب الموارد). رجوع به تقبض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
نقص کردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). عیب کردن و بد گفتن، یقال: هو یتنقص فلاناً، ای یقع فیه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندک اندک گرفتن از چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَ لُ)
رهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ن ق و’، برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خارج کردن مغز استخوان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَ ذُ)
خجک دار گردیدن جای از گیاه پاره ها، اندک اندک اخذ کردن خبر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در الاساس: تنقطت الخبز، اکلته نقطهً، ای شیئاً شیئاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قطره قطره چکیدن خون، بانگ کردن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آواز برآوردن بنا وقت شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکاف برداشتن غرفه و برآمدن آواز آن. (از اقرب الموارد) ، کفیدن زمین از سماروغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جاری شدن خون زخم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نفرین کردن بر اهل و مال، یقول: اراحنی اﷲ منکم و ذهب اﷲ بمالکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
خارپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به انقد و انقدان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
سره کردن درم و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
اندک پیه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن پیه شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
دلداری کردن و مهربانی نمودن، یقال: تنقث المراءه، اذا استمالها و استعطفها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن، یقال: خرج و یتنقث. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، تعهد ضیعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناخدا گردیدن. (منتهی الارب). مأخوذ از فارسی ناخدا گردیدن. (ناظم الاطباء). ناخذاه یعنی رئیس کشتی شدن و این مشتق از ناخذاه که معرب ناخدای فارسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
نقاب بربستن. (تاج المصادر بیهقی). نقاب انداختن زن بر روی خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغت در فحص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ قُ)
گذشتن چیزی از چیزی و رهانیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نفوذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
رهاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نجات دهنده. رهاکننده. خلاص کننده: المنقذ من الضلال. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : خرگوش گفت... ترا به حیلتی ارشاد کنم که منقذی باشد از این غرقاب که درافتاده ای. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 195) ، یک سوگرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به انقاذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقذ
تصویر نقذ
سلامت، آرامش، رهانیدن، یکسو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقذ
تصویر منقذ
رهاننده نجات دهنده رها ننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفذ
تصویر تنفذ
نفوذ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقب
تصویر تنقب
نقاب بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقث
تصویر تنقث
دلداری و مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقد
تصویر تنقد
سره یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقر
تصویر تنقر
کندگی باز کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقص
تصویر تنقص
نقص کردن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقط
تصویر تنقط
پندگی (پنده نقطه) خجک داری (خجک خال)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقل
تصویر تنقل
جابجا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیذ
تصویر تنقیذ
رهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناقذ
تصویر تناقذ
به قاضی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقذ
تصویر منقذ
((مُ قِ))
رهاننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنقب
تصویر تنقب
((تَ نَ قُّ))
روبند بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنقل
تصویر تنقل
((تَ نَ قُّ))
از جایی رفتن، نقل و آجیل خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنفذ
تصویر تنفذ
((تَ نَ فُّ))
نفوذ داشتن، نفوذ یافتن
فرهنگ فارسی معین