جدول جو
جدول جو

معنی تنفسه - جستجوی لغت در جدول جو

تنفسه
(تَ فَ سَ / سِ)
تنفه. (لسان العجم شعوری ج 1 ص 295). قسمی از بساط گرانبها. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفه و لسان العجم شعوری و طنبسه و طنفسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنفس
تصویر تنفس
نفس کشیدن، دم زدن، جذب اکسیژن و دفع دی اکسیدکربن به وسیلۀ ریه
تنفس مصنوعی: در پزشکی حرکاتی که با دست یا به وسیلۀ اسباب به ریه های کسی که در اثر غرق شدن یا عارضۀ دیگری نفسش قطع شده باشد داده می شود تا هوا به ریه های او وارد شود و شروع به تنفس طبیعی بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
بساط، گستردنی، فرش، زیلو، حصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبسه
تصویر تنبسه
فرش، قالی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَقْ قُ)
مکروه داشتن قوم را و میل کردن از آنها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ سَ)
رجوع به منفس شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ سَ / طِ فَ سَ / طُ فَ سَ / طَ فِ سَ)
گستردنی. (منتهی الارب) : زیلو، فرش پیشگاه، طنفسه ای بود که پیش خانه بازافکنند از فرش. (لغت نامۀ اسدی). بوریامانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز. ج، طنافس. (منتهی الارب). از فارسی تبسه، حصیری از سعف که عرض آن ذراعی است. مصلای مانند حصیر که از برگ خرما بافند. (منتخب اللغات). نهالی. (دهار). نهالی از ابریشم. (مهذب الاسماء). توشک. بساط. (تفلیسی)، جامه. (منتهی الارب) : و از وی (از ناحیت روم) جامۀ دیباو سندس و میسانی و طنفسه و جورب و شلواربندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم). طنفسه، روی جامه از ابریشم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
زشت خوی گردیدن بعد نیکخوئی، پوشیدن جامه های بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَءْ ءُ)
مانده و سست گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
مبالغت در نفی چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ سَ)
آلات و ادوات دم برزننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و تنفس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ سَ / سِ)
بمعنی تندس است (برهان) (فرهنگ جهانگیری) که تمثال باشد و بکسر ثالث مخفف تندیسه است که آن هم بمعنی شبیه و نظیر و تمثال باشد. (برهان). تمثال و پیکر و تصویر و تندس. چیزی که به تن ماند و شبیه و مانند تن باشد... (ناظم الاطباء). رجوع به تندس و تندیس و تندیسه شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ بَ سَ / سِ)
قالی را گویند خواه کرمانی وخواه جوشقانی و معرب آن طنفسه است. (برهان). قالی وبساط و طنفسه معرب آن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). قالی کوچک و گلیم طنفسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ / فِ سَ)
شتر خشنود به ادنی چراگاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ / فُ سَ)
خبزدوک. خنفساء. خنفس. خنفس
لغت نامه دهخدا
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفسی
تصویر تنفسی
هویشی منسوب به تنفس مربوط به تنفس: جهاز تنفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفسیه
تصویر تنفسیه
مونث تنفسی. آلات تنفسیه
فرهنگ لغت هوشیار
به خود بنفس خود بذات خویش بذاته خودش. بنی آدم: فرزندان آدم (ع) آدمیان مردمان: (شغل عمارت از معظمات امور عالم و مهمات جمهور بنی آدم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
نفس زدن، دم بر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندسه
تصویر تندسه
صورت تصویر تمثال، مجسمه، پیکر جثه، کالبد قالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
((تَ یا تُ سِ))
لکه سیاهی که روی چهره پیدا شود، خواستن هر چیزی، ویار، اندوه و بی تابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
((طَ فَ س ِ یا سَ))
بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش، نهالی، تشک، جامه، جمع طنافس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
زشت، خوی گردیدن پس از نیک خویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبسه
تصویر تنبسه
((تَ بَ سَ))
فرش، قالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندسه
تصویر تندسه
((تَ س ِ))
صورت، تصویر، مجسمه، تندیس، تندیسه، تندس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
((تَ نَ فُّ))
نفس کشیدن، تفرج کردن، استراحت و تعطیل بین ساعت های درس و کار مجلس، انجمن یا دادگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
دم و بازدم
فرهنگ واژه فارسی سره
فی ذاته، بالذاته، ذات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
Breathiness, Respiration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
дыхание , дыхание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
Atmung, (DE) Atmung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
дихання , дихання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
oddychanie, (PL) oddychanie
دیکشنری فارسی به لهستانی