جدول جو
جدول جو

معنی تنفس - جستجوی لغت در جدول جو

تنفس
دم و بازدم
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
فرهنگ واژه فارسی سره
تنفس
نفس زدن، دم بر زدن
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
فرهنگ لغت هوشیار
تنفس
((تَ نَ فُّ))
نفس کشیدن، تفرج کردن، استراحت و تعطیل بین ساعت های درس و کار مجلس، انجمن یا دادگاه
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
فرهنگ فارسی معین
تنفس
نفس کشیدن، دم زدن، جذب اکسیژن و دفع دی اکسیدکربن به وسیلۀ ریه
تنفس مصنوعی: در پزشکی حرکاتی که با دست یا به وسیلۀ اسباب به ریه های کسی که در اثر غرق شدن یا عارضۀ دیگری نفسش قطع شده باشد داده می شود تا هوا به ریه های او وارد شود و شروع به تنفس طبیعی بکند
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
فرهنگ فارسی عمید
تنفس
Breathiness, Respiration
تصویری از تنفس
تصویر تنفس
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تنفس
дыхание , дыхание
دیکشنری فارسی به روسی
تنفس
Atmung, (DE) Atmung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تنفس
дихання , дихання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تنفس
oddychanie, (PL) oddychanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تنفس
呼吸 , 呼吸
دیکشنری فارسی به چینی
تنفس
respiração, (PT) respiração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تنفس
respirazione, (IT) respirazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تنفس
respiración, (ES) respiración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تنفس
respiration, (FR) respiration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تنفس
ademhaling, (NL) ademhaling
دیکشنری فارسی به هلندی
تنفس
การหายใจ , การหายใจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تنفس
pernapasan, (ID) pernapasan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تنفس
تنفّسٌ ,
دیکشنری فارسی به عربی
تنفس
श्वास , श्वसन
دیکشنری فارسی به هندی
تنفس
נשימה , נְשִׁימָה
دیکشنری فارسی به عبری
تنفس
呼吸 , 呼吸
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تنفس
호흡 , 호흡
دیکشنری فارسی به کره ای
تنفس
nefes, (TR) solunum
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تنفس
kupumua, (SW) kupumua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تنفس
শ্বাস প্রশ্বাস , শ্বাসপ্রশ্বাস
دیکشنری فارسی به بنگالی
تنفس
سانس , سانس
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنفسی
تصویر تنفسی
هویشی منسوب به تنفس مربوط به تنفس: جهاز تنفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
نفس کش، جاندار، زنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
دم بر زننده، نفس کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
((مُ تَ نَ فِّ))
نفس کشنده، نفس کش، جاندار، زنده، جمع متنفسین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنفر
تصویر تنفر
بیزاری، کینه
فرهنگ واژه فارسی سره
جمع نفس، بمعنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام گرانبهاتر، قیمتی تر گرانبهاتر، قیمتی تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنفس
تصویر حنفس
زن بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفس
تصویر تخفس
بر پهلو خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجس
تصویر تنجس
پلید شدن، ناپاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار