جدول جو
جدول جو

معنی تنصی - جستجوی لغت در جدول جو

تنصی(تَ)
موی به شانه کردن. (تاج المصادر بیهقی). شانه کردن زن موی خود را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). متصل گردیدن چیزی به چیزی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، زن خواستن در برگزیدۀ قوم، یقال: تنصی بنی فلان، اذا تزوج فی نواصیهم (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یعنی زن گرفت از اشراف بنی فلان، گرفتن موی پیشانی کسی را. (ناظم الاطباء) ، ترجیل زن موی خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفصی
تصویر تفصی
از تنگی و دشواری بیرون آمدن، از چیزی یا کسی رهایی یافتن، کنجکاوی دربارۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناصی
تصویر تناصی
در جنگ و زد و خورد پیشانی یا موی پیشانی یکدیگر را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کوچک تر از اندازۀ مورد نظر بودن مثلاً تنگی لباس، باریکی و کم پهنا بودن، کم بودن فضا یا گنجایش، کنایه از دشواری، کنایه از کمیابی، کنایه از کم بودن زمان، نزدیکی
تنگی نفس: در پزشکی درد سینه که انسان به سختی نفس بکشد، ضیق النفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنصیص
تصویر تنصیص
آشکار کردن و روشن ساختن معنی کلام، اسناد دادن حدیث به کسی که حدیث از او نقل شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنصیف
تصویر تنصیف
نصف کردن، دونیم کردن چیزی، به نیمۀ چیزی رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعصی
تصویر تعصی
نافرمانی کردن، سر از اطاعت پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پست گردانیدن، برداشتن چیزی را و بر پای کردن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: نصبت الخیل آذانها، ای رفعتها. (اقرب الموارد)، بدی آشکار کردن برای کسی، بهره (مند) گردانیدن مرکبی را، ستون ایستاده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، منصب و مقام دادن سلطان کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صی)
زن خواهنده در برگزیدۀ قوم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن گرفته از برگزیدۀ قوم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنصی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَمْ مُ)
برنشاندن تیغ و پیکان و سنان و بیرون کشیدن آن. (تاج المصادر بیهقی). پیکان درنشاندن در تیر، و پیکان از تیر بیرون کشیدن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به دو نیم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دونیم کردن چیزی را و از هم نصف نصف کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نزد محاسبان عبارت است از بیرون ساختن نیمی از عدد را... (از کشاف اصطلاحات الفنون). مناصفه و دونیمه کردن چیزی. (ناظم الاطباء) ، سرپوش (سرپوشه یا سرپوشنه) بر سر افکندن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). خمار پوشانیدن دختر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوموی گردیدن سر یا ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیمی از موی سر یا ریش سپید شدن و نیمی دیگر سیاه ماندن. (از اقرب الموارد) ، سرخ شدن بعض غورۀ خرما و سبز ماندن بعض دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
ظاهر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مبالغت در نص و قول نحویان در کلمه ’لا’ انها لنفی الجنس علی سبیل التنصیص، یعنی نه بر سبیل احتمال. (از اقرب الموارد) : چه هر کرا به تنصیص این تخصیص داده باشد که الرجال قوامون علی النساء. (سندبادنامه ص 112) ، سخت گرفتن بر غریم خود و مناقشه نمودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قراردادن بعض کالا را بر فوق بعضی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسا گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: فابواه یهودانه و ینصرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنصر
تصویر تنصر
نصرانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصح
تصویر تنصح
نیکی و نیکخواهی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصب
تصویر تنصب
برپای خاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصل
تصویر تنصل
از گناه بیزاری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندی
تصویر تندی
درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنحی
تصویر تنحی
تیکه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاری پا کار بودن، پاکاراندن دپاکار کردن پاکاری خواستن (پاکاری خدمت)، دادیابی داد خواهی، نیمه گرفتن، کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعصی
تصویر تعصی
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کم عرضی، کم پهنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمی
تصویر تنمی
بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنتی
تصویر تنتی
جستن بر مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصی
تصویر تفصی
از تنگی و دشواری بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصیف
تصویر تنصیف
دو نیم کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
بر گماری، پایگاهاندن پایگاه دادن، سالاری دادن، فرودآوردن از واژگان دو پهلو، ستون نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصیر
تصویر تنصیر
ترسایاندن، یاری دادن نصرانی کردن مسیحی گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آرش نمایی، آرش سخن را نمودن، مو شکافی آشکار کردن معنی کلام، اسناد دادن حدیث بنخستین کسی که حدیث را گفته، جمع تنصیصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصیر
تصویر تنصیر
((تَ))
کسی را مسیحی گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنصیص
تصویر تنصیص
((تَ))
آشکار کردن معنی کلام، نسبت دادن حدیث به کسی که حدیث از او روایت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنصیف
تصویر تنصیف
((تَ))
دو نیمه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندی
تصویر تندی
((تُ))
تیزی، برندگی، چابکی، چالاکی، ترش رویی، بدخلقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنحی
تصویر تنحی
((تَ نَ حِّ))
دور شدن، دوری جستن، دوری
فرهنگ فارسی معین
استقرار، نصب و راه اندازی، نصب
دیکشنری اردو به فارسی