جدول جو
جدول جو

معنی تنشق - جستجوی لغت در جدول جو

تنشق
(تَ)
دم از بینی کشیدن و بوئیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن آب در بینی. (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعشق
تصویر تعشق
عاشق شدن، عشق ورزیدن، اظهار عشق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن، نظم و ترتیب و هماهنگی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشق
تصویر منشق
شکافته شده، ترکیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
نطق کردن، سخن گفتن، تکلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنشط
تصویر تنشط
به نشاط آمدن، شادمانی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
در خوراک و پوشاک تفنن کردن و به آن اهمیت دادن، امری یا کاری را به خوبی و به استادی انجام دادن، ذوق و سلیقه به کار بردن، خوش سلیقگی، حسن ذوق
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
حمایل وار افکندن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توشح به جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بوئیدن، مست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آغاز کردن کاری را، نرمی کردن در علم خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَکْ کُ)
آب و جز آن در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). در خویشتن چیدن. (زوزنی). بخود کشیدن حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به خرقه و مانند آن گرفتن آب رااز بدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تنشیف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
نعره زدن و گریه در سینه گردانیدن چندانکه بیهوشی نزدیک گردد، و انما یفعل ذلک تشوقاً او اسفاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: لاتعجلوا بتغطیه وجه المیت حتی ینشغ او یتنشغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نشاط کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شادمانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شادی نمودن و به نشاط آوردن. (آنندراج) ، نیک رفتن اشتر (تاج المصادر بیهقی) و به نشاط رفتن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رفتن ناقه. (آنندراج) ، درگذشتن از وادی و بیابان، سخت سیر گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیزرفتار گردیدن ناقه، برانگیخته و مهیای امری شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موضعی است به نعمان نزدیک مکه. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت گردیدن، آماده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گسترده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اخبار خواستن جهت دانستن و بیاد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
تنسوق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گذر کرد بر خاطرم بارها
وز آن بود بر خاطرم بارها
که ازبهر فرزند فرخنده فال
برون آورم تنسقی حسب حال
که دستور خوانند آن را بنام
اگر بخت دستور باشد مدام.
نزاری قهستانی (دستورنامه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به تنسوق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آخر گردیدن شب. (منتهی الارب). به آخر رسیدن شب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکار شدن سفیدی صبح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمشق جلباب اللیل، ظهرت تباشیر الصبح. (اقرب الموارد) ، پوست برکنده شدن شاخ و برهنه گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره شدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمزق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَشْ شُ)
تناسق. (منتهی الارب). با یکدیگر منتظم و آراسته شدن. (ناظم الاطباء) : تنسقت الاشیاء و تناسقت و انتسقت، انتظم بعضها الی بعض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
تنیّق. (منتهی الارب). نیکو نگریستن به چیزی. (زوزنی) ، جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آراستگی کردن در کار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : و او در ابواب تفقد و تعهد ایشان را انواع تکلف و تنوق واجب داشتی. (کلیله و دمنه). و هر کجا که عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان با یکدیگر مواسات رود و در آن انواع تکلف و تنوق تقدیم افتد هنوز ازوجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). و تکلف و تنوق که لایق دوستان موافق و اخوان صادق باشد بجای آورد. (سندبادنامه ص 86). و باآنکه در وی مقال را فسحت و مجال را وسعت تنوق و تصنع بود هیچ مشاطه این عروس را نیاراسته بود. (سندبادنامه ص 25). صنعت صناع رصافه به اضافت تصنع و تنوق نقاشان آن روزگار در مقابلۀ آن ناچیز شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412). چنانکه شیوۀ مقبلان و سنت صاحب دولتان باشد ابواب تکلف و تنوق القاب و شدت امتناع و احتجاب بسته گردانیده اند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تنیّق و تنوق کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
از ’ن وق’، جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را، آراستگی کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عشق نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عاشقی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکلف عشق. (از اقرب الموارد). عشق و عشق ورزی و محبت و دوستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعشق
تصویر تعشق
عاشق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشق
تصویر منشق
بینی دماغ شکافته پاره شکافته شونده، شکافته پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشط
تصویر تنشط
شادمانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
سخنراندن، کمر بستن میان بستن کستی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
چربدستی استادی بکار آوردن، چربدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعشق
تصویر تعشق
((تَ عَ شُّ))
عاشقی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
((تَ نَ طُّ))
سخن گفتن، نطق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنطق
تصویر تنطق
کمر بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
((تَ نَ وُّ))
نیکو گردانیدن غذا و لباس، خوش سلیقگی، رنج بردن، مدارا کردن، مبالغه کردن، مهارت و استادی به کار بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
((تَ سُ))
معرب تنسخ، هر چیز گرانبها و نفیس
فرهنگ فارسی معین