جدول جو
جدول جو

معنی تنشط - جستجوی لغت در جدول جو

تنشط
به نشاط آمدن، شادمانی نمودن
تصویری از تنشط
تصویر تنشط
فرهنگ فارسی عمید
تنشط
(تَ)
نشاط کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شادمانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شادی نمودن و به نشاط آوردن. (آنندراج) ، نیک رفتن اشتر (تاج المصادر بیهقی) و به نشاط رفتن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رفتن ناقه. (آنندراج) ، درگذشتن از وادی و بیابان، سخت سیر گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیزرفتار گردیدن ناقه، برانگیخته و مهیای امری شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنشط
شادمانی نمودن
تصویری از تنشط
تصویر تنشط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنش
تصویر تنش
تنیدن، بافتن، تابیدن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنشیط
تصویر تنشیط
به نشاط آوردن، شادمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آغاز کردن کاری را، نرمی کردن در علم خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی ابر گردیدن هوا و پراگنده و واشدن ابر از وی. انقشاط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت گردیدن، آماده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
نعره زدن و گریه در سینه گردانیدن چندانکه بیهوشی نزدیک گردد، و انما یفعل ذلک تشوقاً او اسفاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: لاتعجلوا بتغطیه وجه المیت حتی ینشغ او یتنشغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَکْ کُ)
آب و جز آن در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). در خویشتن چیدن. (زوزنی). بخود کشیدن حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به خرقه و مانند آن گرفتن آب رااز بدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تنشیف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دم از بینی کشیدن و بوئیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن آب در بینی. (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بوئیدن، مست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَدَلْ لُ)
فا نشاط آوردن. (زوزنی) به نشاط آوردن و شادمانی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). شادمان گردانیدن. (از اقرب الموارد). رجوع به تنشط شود، فربه کردن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتر ممنوع از چراگاه را به چراگاه روان کردن. (از اقرب الموارد) ، گره آسان بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گره زدن ریسمان یا گره آسان زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَ ذُ)
خجک دار گردیدن جای از گیاه پاره ها، اندک اندک اخذ کردن خبر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در الاساس: تنقطت الخبز، اکلته نقطهً، ای شیئاً شیئاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
چالاک تر و بانشاطتر و شادمان تر. (ناظم الاطباء).
- امثال:
انشط من ذئب.
انشط من ظبی مقمر.
انشط من عیرالفلاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَوْ وُ / تُ نَوْ وِ)
انجیرخواره. (زمخشری). مرغی است خرد برابر گنجشک که در جنگلها از تار برگ درختان آشیانۀخود را همچو قاروره ای سازد و خانه او از شاخ باریک آونگان باشد بر تار ضعیف. به هندی بیا است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اخبار خواستن جهت دانستن و بیاد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
به نبطیان مانستن و خود را منسوب کردن به آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برآوردن سخن را، آب بیرون آوردن از چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ وُ)
آبله شدن دست. (تاج المصادر بیهقی). آبله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریش شدن دست بر اثر کار یا آبله برآوردن. (ازاقرب الموارد) : جید (آبنوس) للدمعه و التنفط حول الحماق. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ / عَ نَشْ شَ)
مرد درازبالا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). طویل. (از اقرب الموارد) : امراءه عنشط، زن درازبالا و طویل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بدخوی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عناشطه (اقرب الموارد) ، عناشط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
نعت از انشاط به معنی خوش اهل گردیدن مرد. (از منتهی الارب). خداوند ستور بانشاط یا مرد خوش اهل. (آنندراج). آنکه دارای ستور شادمان باشد و یا آنکه اهل آن شادمان باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْشِ)
شادمان و به نشاط رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شاد و شادمان و خرم، چست و چالاک. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشط شود، رجل متنشط، مردی که ستور همراه دارد و هرگاه از سواری ملول شود فرود آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گسترده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشط
تصویر نشط
ربودن ربایش، گره زدن رسن، گزیده شدن، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفط
تصویر تنفط
سوزش خشم خشم و خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقط
تصویر تنقط
پندگی (پنده نقطه) خجک داری (خجک خال)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشیط
تصویر تنشیط
شاداند ن شادمان کردن شادی انگیختن شاد کردن شادمان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوط
تصویر تنوط
بافکار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشط
تصویر تقشط
وا ابری باز شدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشیط
تصویر تنشیط
((تَ))
شادی کردن، شادمان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنش
تصویر تنش
تشنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنش
تصویر تنش
Tenseness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مال توست برای توست، مال توست، برای توست
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تنش
تصویر تنش
напряжённость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنش
تصویر تنش
Anspannung
دیکشنری فارسی به آلمانی