- تنسیم
- دم زدن، دریافتن وزه (نسیم)، وزانگی
معنی تنسیم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هماهنگی
ساماندهی
بخشش، بخش
نشانه کردن و نیک نوشتن، نقش کردن، جامه را مخطط کردن
تر کرد ن با روغن
خر پشته کردن: تسنیم قبور
بخش کردن، قسمت و توزیع
ستاره شناسی، اختر ماری اختر بینی رصد کردن ستارگان، ستاره شماری اختر شماری. یا اهل تنجیم. منجمان اختر شماران. یا علم تنجیم. علم نجوم
خواب کردن خواب کردن خوابانیدن، یا تنویم مغناطیسی. هیپنوتیزم
در موسم حاضر شدن
ترتیب دادن، بنظم آوردن سخن
ترتیب دادن و آراستن
همگریابی در دانش انگارش
شیدانیدن فراخ کردن زندگی، آری گویی (آری نعم)
تناور گردانیدن کسی را
پراکنده کردن، بخش کردن، قسمت کردن، در ریاضیات قاعده یا عملی که به واسطۀ آن معلوم می شود عدد بیشتر (مقسوم) چند برابر عدد کمتر (مقسوم ٌعلیه) است یا عددی چند دفعه عدد دیگر را شامل می شود
نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
نظم دادن، مرتب کردن کارها، به رشته کشیدن جواهر، به نظم و ترتیب درآوردن سخن
ستاره شناسی، شناختن ستارگان، اخترشناسی، علم هیئت
در موسم حاضر شدن، به موسم آمدن، داغ و نشان گذاشتن
پر کردن ظرف، بلند کردن و بالا آوردن چیزی، برآمدن بر چیزی، چشمه ای در بهشت
فلز رادیواکتیو کمیاب به رنگ نقره ای که از شکاف اورانیوم حاصل می شود
رسم کردن، کشیدن
Adjustment
регулировка