جدول جو
جدول جو

معنی تنسی - جستجوی لغت در جدول جو

تنسی
(تِ نِ)
رودی است در مشرق ممالک متحدۀ امریکای شمالی که در ساحل چپ رود اوهایو (شعبه می سی سی پی) به آن می ریزد و 1060000 گز طول دارد و در آن تأسیسات هیدروالکتریک و آبیاری احداث شده است که اهمیت فراوان دارد. و این رود ایالت تنسی رامشروب می سازد. (از لاروس) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ قبل و قاموس الاعلام ترکی ذیل تنسه شود
یکی از ایالات متحدۀامریکای شمالی که بوسیلۀ رود تنسی مشروب می گردد و 3292000 تن سکنه دارد و مرکز آن ناشویل است و مم فیس هم از شهرهای مهم این ایالت می باشد. (از لاروس). رجوع به مادۀ بعد و قاموس الاعلام ترکی ذیل تنسه شود
لغت نامه دهخدا
تنسی
(تِنْ نِ)
محمد بن عبدالله عبدالجلیل. او راست: نظم الدر و العقیان فی بیان شرف بنی زیان (ملوک تلمسان). (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنسک
تصویر تنسک
زاهد شدن، عابد شدن، پارسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ کُ)
آراستن و ترتیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتظام و ترتیب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیوستن سخن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). بنظم کردن سخن و جز آن. (زوزنی).
- تنسیق الصفات (اصطلاح بدیع). رجوع به تنسیق صفات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
اس اس گفتن کودک را تا بشاشد و غایط اندازد، به رفتار آوردن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَعْ عُ)
دورشدن گوشت بن دندان و سست و فروهشته شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَعْ عُ)
نرم و فروهشته گردیدن بن دندان. رجوع به تنسیع شود، بار برزدن درخت از بن سپس بریدن، شاخ بر شاخ بیرون آوردن خرمادرخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیوکندن (بیفکندن) حیوان موی و پر و پشم. (تاج المصادر بیهقی). پروی (؟) بیفکندن حیوان. (زوزنی). پر و پشم و موی بیفکندن حیوان. (آنندراج). تولک کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به نسل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَفْ فُ)
درشدن در کاری وآغاز کردن، و قیل لایکون الا فی شر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آغاز کاری کردن. (از اقرب الموارد) ، زنده کردن و آزاد گردانیدن نسمه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نفس زدن ودم بخود کشیدن و دریافتن نسیم. (آنندراج) ، بگشتن بوی گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَفْ فُ)
فراموش کردن. (تاج المصادر بیهقی). فراموش گردانیدن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فراموش گردانیدن و سبب فراموش کردن شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنسیم
تصویر تنسیم
دم زدن، دریافتن وزه (نسیم)، وزانگی
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر را به صبر فرمودن پیروی رویکرد، شکیبایی پیروی کردن اقتدا کردن، شکیب ورزیدن شکیبایی کردن، پیروی اقتدا، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفسی
تصویر تنفسی
هویشی منسوب به تنفس مربوط به تنفس: جهاز تنفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنحی
تصویر تنحی
تیکه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندی
تصویر تندی
درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسب
تصویر تنسب
خویش نمایی خود را خویش کسی جا زدن خود را به کسی بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسخ
تصویر تنسخ
هر چیز نفیس و کمیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسر
تصویر تنسر
گسستن ریسمان، پراکندن ریم (جراحت) پخش شدگی پخش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسق
تصویر تنسق
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کردن، پرستیدن خداپرستی پارسایی، عابد شدن زاهد گردیدن پارسا شدن پارسایی ورزیدن، زاهدی پارسایی، جمع تنکسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگی
تصویر تنگی
کم عرضی، کم پهنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسم
تصویر تنسم
نفس کشیدن، دم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمی
تصویر تنمی
بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی که در سالن یا در هوای آزاد بوسیله 2 یا 4 نفر در زمینی مسطح یا چمن انجام میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنتی
تصویر تنتی
جستن بر مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنی
تصویر تسنی
برگشتن، دگر شدن، نرمکاری، افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
ترتیب دادن و آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسی
تصویر تحسی
پستانوشی به پستا (نوبت) نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
درونی بخش درونی اندام مردمی آدمی آدمی مردم مقابل جنی خو گرفته خو گیر همدم دمساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسیب
تصویر تنسیب
همگریابی در دانش انگارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسی
تصویر ترسی
سپرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسیق
تصویر تنسیق
((تَ))
نظم دادن، به هم پیوستن
فرهنگ فارسی معین
آراستگی، تنظیم، رتق وفتق، سامان دهی، نسق، نسق دهی، نظم، آراستن، ترتیب دادن، نظم دادن، نسق بخشیدن، به هم پیوستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد