- تنسوق
- مغولی فرهنگ رشیدی این واژه را تازی گشته تنسخ پارسی می داند و آن گونه ای از جامه است که تنزیب نیز خوانده می شود آنندراج تنسخ را پارسی گشته تنسکه هندی می داند و آن جامه ای است گرانبها که از بنگاله آورند و از این روی غیاث بر آن است که هر چیز گرانبها و کمیاب را تنسق گویند ترونده (نادره) هر چیز نفیس تحفه نایاب
معنی تنسوق - جستجوی لغت در جدول جو
- تنسوق
- تنسخ، هر چیز نفیس و کمیاب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترتیب دادن و آراستن
هر چیز نفیس تحفه نایاب
چیز نفیستحفه نایاب که بعنوان هدیه برای بزرگان برند
تنسخ، هر چیز نفیس و کمیاب
نظم و نسق دادن، ترتیب دادن و آراستن
بازار جستن بازار جست
چربدستی استادی بکار آوردن، چربدستی
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن
هر چیز نفیس و کمیاب، تنسخ
در خوراک و پوشاک تفنن کردن و به آن اهمیت دادن، امری یا کاری را به خوبی و به استادی انجام دادن، ذوق و سلیقه به کار بردن، خوش سلیقگی، حسن ذوق
بازار جستن و خرید و فروش کردن، بازارگرمی کردن
با یکدیگر منتظم و آراسته شدن، نظم و ترتیب و هماهنگی یافتن
((تَ نَ وُّ))
فرهنگ فارسی معین
نیکو گردانیدن غذا و لباس، خوش سلیقگی، رنج بردن، مدارا کردن، مبالغه کردن، مهارت و استادی به کار بردن