جدول جو
جدول جو

معنی تنزیف - جستجوی لغت در جدول جو

تنزیف(تَ)
خون آوردن زن در بارداری، یقال: نزفت المراءه، ای رأت دماً علی حملها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
سود، بهره، کنایه از قرآن، پرداخت وجه برات یا سفته قبل از سررسید آن و کسر مبلغی از آن به عنوان سود، فروفرستادن، پایین آوردن، وحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنظیف
تصویر تنظیف
پاکیزه کردن، پاک نگه داشتن، رفت و روب خیابان ها و کوچه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنزیه
تصویر تنزیه
کسی را از عیب و آلایش دور کردن، پاک و بی آلایش دانستن، دور داشتن خود از عیب و آلایش و بدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنشیف
تصویر تنشیف
خشک کردن آب یا رطوبت چیزی، خشک شدن شیر در پستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنصیف
تصویر تنصیف
نصف کردن، دونیم کردن چیزی، به نیمۀ چیزی رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنزیب
تصویر تنزیب
نوار نازک که روی زخم و جراحت می بندند، باند، پارچۀ سفید نخی نازک که از آن پیراهن می دوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنزیر
تصویر تنزیر
کم کردن، کم کردن بخشش و عطا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
افزوده شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ایزاف. شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باغدد شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی). پیدا گردیدن غدود بن زنخ شتران. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کندن باد توده را، جدا کردن بهر کسی اندکی از شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دور کردن. (تاج المصادر بیهقی). دور گردانیدن. (زوزنی). دور داشتن خود را از زشتی و بدی و پرهیز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دور کردن و پاک کردن از چیزهای زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاکی و طهارت و تقدیس و پارسایی و پاکدامنی و دوری از عیب. (ناظم الاطباء) :
بنموده به سر نمای تنزیه
حسنت چو عروس چرخ زیور.
ناصرخسرو.
، به دوری صفت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، عبارت است از دور بودن خدای تعالی از اوصاف بشر. (از تعریفات جرجانی).
- اهل تنزیه،جماعتی از مسلمین که مخالف فرقۀ مشبهه و مجسمه می باشند. در خاندان نوبختی آرد:... فرقۀ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامۀ مسلمین و ارباب نظر و استدلال قرار گرفتند، چه این جماعت مخالف می گفتند که خداوند در هیچیک از صفات خود به بندگان شباهت ندارد و هر صفتی که در خداوند موجود است با همان صفت در انسان مخالف است. مثلاً علم و قدرت و ارادۀالهی بکلی با علم و قدرت و ارادۀ بشری تفاوت دارد. این جماعت اخیر را اهل تنزیه می گویند. (خاندان نوبختی تألیف اقبال ص 40)
برجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). برجستن و برسکیزانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگشنی داشتن. (تاج المصادر بیهقی). نرم جهانیدن نر بر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قرآن مجید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کتاب خدای تعالی که پیغامبرخاتم آورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر وخداوند نهی.
فردوسی.
شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل
تأویل چو لؤلوست بر مردم دانا.
ناصرخسرو.
معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم
خرسند مشو همچو خر از قول به آوا.
ناصرخسرو.
جز به علمی نرهد مردم ازین بند عظیم
کآن نهفته ست به تنزیل درون زیر حجاب.
ناصرخسرو.
پیدا چو تن تو است تنزیل
تأویل در او چو جان مستّر.
ناصرخسرو.
بگفت ای صنادید شرع رسول
به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول.
(بوستان).
نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد که اولئک لهم رزق معلوم. (گلستان).
زمانی بحث علم و درس تنزیل
که باشد نفس انسان را کمالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برسکیزانیدن و آلیز کنانیدن ستور را و برجهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زدن اسب تا آنکه برجهد و برخیزد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مبالغۀ نزع. (زوزنی) (آنندراج). از جای خودش برکشیدن و برکندن چیزی. (از اقرب الموارد). رجوع به نزع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاک کردن کسی را از چیزی: نززه عن کذا تنزیزاً، پاک کرد او را از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پروردن آهوماده بچۀ خود را: نززت الظبیه، پرورد بچۀ خود را آهوماده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیش درآمدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بانگ کردن شتر. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، شتاب کردن شتر. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم کردن، یقال: نزر عطاءه . (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنییف
تصویر تنییف
فزونی پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیب
تصویر تنزیب
پیراهن، تن زیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیر
تصویر تنزیر
کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
فرو فرستادن کتاب خدایتعالی که پیامبر خاتم (ص) آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیه
تصویر تنزیه
دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشیف
تصویر تنشیف
خشک کردن با آب یا رطوبت چیزی، خشک گردیدن شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصیف
تصویر تنصیف
دو نیم کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطیف
تصویر تنطیف
چفته بستن (چفته اتهام)، آک نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنظیف
تصویر تنظیف
پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیه
تصویر تنزیه
((تَ))
کسی را از عیب و آلودگی دور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنزیل
تصویر تنزیل
((تَ))
فرود آوردن، مرتب ساختن، قرآن، سودی که به پول وام داده تعلق گیرد، پولی که از مبلغ برات یا سفته پیش از سررسید کسر می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنزیر
تصویر تنزیر
((تَ))
کاستن، کم گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنزیب
تصویر تنزیب
((تَ))
پارچه نخی نازک و سفید که از آن پیراهن دوزند، پارچه سفید نخی و نازک که روی زخم می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنشیف
تصویر تنشیف
((تَ))
خشک کردن آب یا رطوبت چیزی، خشک شدن شیر در پستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنظیف
تصویر تنظیف
((تَ))
پاک کردن، پاکیزه ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنصیف
تصویر تنصیف
((تَ))
دو نیمه شدن
فرهنگ فارسی معین