اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، ترش روی، متربّد، دژبرو، عبّاس، عابس، بداغر، گره پیشانی، زوش، اخم رو، سخت رو، ترش رو، عبوس، بداخم، روترش، تیموک بخیل
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، تُرش روی، مُتَرَبِّد، دُژبُرو، عَبّاس، عابِس، بَداُغُر، گِرِه پیشانی، زوش، اَخم رو، سَخت رو، تُرش رو، عَبوس، بَداَخم، روتُرش، تیموک بخیل
شخص بلند قد و قوی هیکل. در اصل، نام امیری بسیار بلندقامت و تنومند در هند بوده، برای مثال از آن با حکیمان نیارم نشستن / که ایشان چو هورند و من لندهورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
شخص بلند قد و قوی هیکل. در اصل، نام امیری بسیار بلندقامت و تنومند در هند بوده، برای مِثال از آن با حکیمان نیارم نشستن / که ایشان چو هورند و من لندهورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کسی که گوش او کم شنو باشد، یعنی چیزی را بلند باید گفتن تابشنود. (برهان) (از آنندراج). آنکه گوش وی کم شنود و تا بلند نگویند نشنود. (ناظم الاطباء) : پریشیده عقل و پراکنده هوش ز قول نصیحتگران کندگوش. سعدی
کسی که گوش او کم شنو باشد، یعنی چیزی را بلند باید گفتن تابشنود. (برهان) (از آنندراج). آنکه گوش وی کم شنود و تا بلند نگویند نشنود. (ناظم الاطباء) : پریشیده عقل و پراکنده هوش ز قول نصیحتگران کندگوش. سعدی
تیزهش، هوشیار، هوشمند، تیزویر، باهوش، (فرهنگ فارسی معین) : بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را به هر جای گوش، فردوسی، نکوروی آزادۀ تیزهوش ورا نام شهروی گوهرفروش، فردوسی، از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش، فردوسی، خبردار و برنادل و تیزهوش همش دیده بان چشم و جاسوس گوش، اسدی، حیلش را شناخت نتواند جز کسی تیزهوش و روشن ویر، ناصرخسرو، در دانش تیزهوش برجیسم در جنبش کندسیر کیوانم، مسعودسعد، گرفتم سر تیزهوشان منم شهنشاه گوهرفروشان منم، نظامی، از آن نکته ها مردم تیزهوش پر از لعل و پیروزه کردند گوش، نظامی، سکندر بدان روی بسته سروش چنین گفت کای هاتف تیزهوش، نظامی، این حکایت یاد گیر ای تیزهوش صورتش بگذار و معنی را نیوش، مولوی، چنین گفت بینندۀتیزهوش چو سر سخن درنیابی خموش، سعدی (بوستان)، تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش، سعدی (بوستان)، دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش، حافظ، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزهش، هوشیار، هوشمند، تیزویر، باهوش، (فرهنگ فارسی معین) : بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را به هر جای گوش، فردوسی، نکوروی آزادۀ تیزهوش ورا نام شهروی گوهرفروش، فردوسی، از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش، فردوسی، خبردار و برنادل و تیزهوش همش دیده بان چشم و جاسوس گوش، اسدی، حیلش را شناخت نتواند جز کسی تیزهوش و روشن ویر، ناصرخسرو، در دانش تیزهوش برجیسم در جنبش کندسیر کیوانم، مسعودسعد، گرفتم سر تیزهوشان منم شهنشاه گوهرفروشان منم، نظامی، از آن نکته ها مردم تیزهوش پر از لعل و پیروزه کردند گوش، نظامی، سکندر بدان روی بسته سروش چنین گفت کای هاتف تیزهوش، نظامی، این حکایت یاد گیر ای تیزهوش صورتش بگذار و معنی را نیوش، مولوی، چنین گفت بینندۀتیزهوش چو سر سخن درنیابی خموش، سعدی (بوستان)، تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش، سعدی (بوستان)، دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش، حافظ، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تنگلوشا. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). نام کتاب لوشای حکیم رومی است و صنایع و بدایع این کتاب در برابر صنایع و بدایعارتنگ مانی نقاش است، و همچنانکه کتاب مانی را ارتنگ خوانند این کتاب را تنگ نامند. و بعضی گویند علم خانه رومیان است در صورتگری و صنایع و بدایع نقاشی، واین در مقابل نگار خانه چینی باشد. و بعضی گویند نام حکیمی است بابلی. (برهان). رجوع به تنگلوشا شود
تنگلوشا. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). نام کتاب لوشای حکیم رومی است و صنایع و بدایع این کتاب در برابر صنایع و بدایعارتنگ مانی نقاش است، و همچنانکه کتاب مانی را ارتنگ خوانند این کتاب را تنگ نامند. و بعضی گویند علم خانه رومیان است در صورتگری و صنایع و بدایع نقاشی، واین در مقابل نگار خانه چینی باشد. و بعضی گویند نام حکیمی است بابلی. (برهان). رجوع به تنگلوشا شود
تیزرفتار. سریعالحرکه. تندرفتار. تندرو. پرتلاطم: چو کوه کوه در او موجهای تندروش چو پیل پیل نهنگان هول مردمخوار. فرخی. رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزرفتار. سریعالحرکه. تندرفتار. تندرو. پرتلاطم: چو کوه کوه در او موجهای تندروش چو پیل پیل نهنگان هول مردمخوار. فرخی. رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود