جدول جو
جدول جو

معنی تندهوش - جستجوی لغت در جدول جو

تندهوش
باهوش، تیزهوش، سریع الانتقال
متضاد: پخمه، کم هوش، کندهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تندرو
تصویر تندرو
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، ترش روی، متربّد، دژبرو، عبّاس، عابس، بداغر، گره پیشانی، زوش، اخم رو، سخت رو، ترش رو، عبوس، بداخم، روترش، تیموک
بخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدهوش
تصویر مدهوش
سرگشته، سرگردان، گیج، متحیر، بیهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندور
تصویر تندور
تندر، رعد، هر چیز غرّنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزهوش
تصویر تیزهوش
باهوش، زرنگ، زیرک، هوشیار، برای مثال تبسم کنان گفتش ای تیزهوش / اصم به که گفتارباطل نیوش (سعدی۱ - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
آنچه تن را بپوشاند، جامه، لباس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لندهور
تصویر لندهور
شخص بلند قد و قوی هیکل. در اصل، نام امیری بسیار بلندقامت و تنومند در هند بوده، برای مثال از آن با حکیمان نیارم نشستن / که ایشان چو هورند و من لندهورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انداوش
تصویر انداوش
انداییدن، اندودن، کاهگل کردن بام یا دیوار، گل مالی کردن، آلوده کردن، انداییدن، انداویدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَمْ)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ وَ)
راه سنگلاخ. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
زمین پشته پشته. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیب دار. (از فهرست ولف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کسی که گوش او کم شنو باشد، یعنی چیزی را بلند باید گفتن تابشنود. (برهان) (از آنندراج). آنکه گوش وی کم شنود و تا بلند نگویند نشنود. (ناظم الاطباء) :
پریشیده عقل و پراکنده هوش
ز قول نصیحتگران کندگوش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تیزهش، هوشیار، هوشمند، تیزویر، باهوش، (فرهنگ فارسی معین) :
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را به هر جای گوش،
فردوسی،
نکوروی آزادۀ تیزهوش
ورا نام شهروی گوهرفروش،
فردوسی،
از آن نامداران بسیارتوش
یکی بود بینادل و تیزهوش،
فردوسی،
خبردار و برنادل و تیزهوش
همش دیده بان چشم و جاسوس گوش،
اسدی،
حیلش را شناخت نتواند
جز کسی تیزهوش و روشن ویر،
ناصرخسرو،
در دانش تیزهوش برجیسم
در جنبش کندسیر کیوانم،
مسعودسعد،
گرفتم سر تیزهوشان منم
شهنشاه گوهرفروشان منم،
نظامی،
از آن نکته ها مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش،
نظامی،
سکندر بدان روی بسته سروش
چنین گفت کای هاتف تیزهوش،
نظامی،
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش،
مولوی،
چنین گفت بینندۀتیزهوش
چو سر سخن درنیابی خموش،
سعدی (بوستان)،
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش،
سعدی (بوستان)،
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش،
حافظ،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تندگفتار. که سخن درشت گوید. تلخ گفتار:
قوی استخوانها و بینی بزرگ
سیه چرده و تندگوی و سترگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
تنگلوشا. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). نام کتاب لوشای حکیم رومی است و صنایع و بدایع این کتاب در برابر صنایع و بدایعارتنگ مانی نقاش است، و همچنانکه کتاب مانی را ارتنگ خوانند این کتاب را تنگ نامند. و بعضی گویند علم خانه رومیان است در صورتگری و صنایع و بدایع نقاشی، واین در مقابل نگار خانه چینی باشد. و بعضی گویند نام حکیمی است بابلی. (برهان). رجوع به تنگلوشا شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ وِ)
تیزرفتار. سریعالحرکه. تندرفتار. تندرو. پرتلاطم:
چو کوه کوه در او موجهای تندروش
چو پیل پیل نهنگان هول مردمخوار.
فرخی.
رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
که بوی تند و تیز دارد. که بویی شدید دارد. که بوی شدیدالاثر دارد، خوش یا ناخوش: نفاح، تندبوی. (منتهی الارب). رجوع به تند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
انداویدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تندور
تصویر تندور
غرضی که از آسمان بگوش رسد آسمان غرش غرش ابر رعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندهور
تصویر لندهور
شخصی بلند قد و قوی هیکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندیور
تصویر تندیور
برجهنده و رقصنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
لباس، پوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزهوش
تصویر تیزهوش
باهوش، هوشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندرو
تصویر تندرو
چالاک و سریع السیر، زشت، ناخوش و خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدهیش
تصویر تدهیش
از هوش بردن بیهوشاندن، در شگفتی انداختن در حیرت انداختن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناوش
تصویر تناوش
فرا گرفتن، باز گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزهوش
تصویر تیزهوش
هوشیار، هوشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
((تَ))
لباس و جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لندهور
تصویر لندهور
((لَ دِ یا دَ))
درشت اندام، قوی هیکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندخوی
تصویر تندخوی
آتش مزاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشش، ثوب، جامه، کسوت، لباس
متضاد: پاپوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرعت
متضاد: کندروی، افراط
متضاد: تفریط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تندهوش، تیزرای، زیرک، سریع الانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار
متضاد: کندهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جامه، پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی