جدول جو
جدول جو

معنی تنخ - جستجوی لغت در جدول جو

تنخ(تَ)
ناگوارد شدن کسی را. (منتهی الارب). تخمه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنی
تصویر تنی
(دخترانه)
در گویش مازندران شکوفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
پول نقد، سرمایه، متاع، کالا
فرهنگ فارسی عمید
پولی که در صندوق اداره یا بنگاهی بگذارند تا در هنگام لزوم به مصرف خرید چیزهای ضروری یا هزینه های فوری برسد، اعتبار متحرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنخواه دار
تصویر تنخواه دار
کسی که برات و حواله در دست دارد، آنکه مستمری و مواجب می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ دُ)
گردنکشی کردن بر کسی و تکبر نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رُ)
نیک بیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به تنخل شود، ریختن برف و باران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خوا / خا گَ)
به فک کسرۀ اضافه، پولی که در صندوق اداره یا موسسه ای گذارند تا در موقع لزوم به مصرف هزینه های فوری رسد. اعتبار متحرک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تنخواه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خوا / خا)
مواجب سالیانه گرفتن و داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به تنخواه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه مواجب می گیرد و برات دارد. (ناظم الاطباء). دارندۀ تنخواه. رجوع به تنخواه و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خوا / خا)
پول نقد وزر و مال و دولت. (ناظم الاطباء). سرمایه و پول نقد و مال و ثروت، مال و متاع. (فرهنگ فارسی معین) ، منفعت از اراضی و مقرری از آنها، برات به خزانه برای ادای وظیفه و مواجب و جیره و جز آن. (ناظم الاطباء). برات به خزانه برای تأدیۀ حقوق و مقرریها. (فرهنگ فارسی معین). با لفظ کردن و دادن و گرفتن مستعمل است. (بهار عجم) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به سازمان صفویه ص 161 و 162 و تذکرهالملوک چ 2 و ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ اَ دَ)
پول دادن. مال دادن. برات دادن. وظیفه دادن:
غیر داغ از حاصل دنیا نصیب ما نشد
همچو ماهی خوش زری ما را جهان تنخواه داد.
محمد قلی سلیم (از بهار عجم) (آنندراج).
رجوع به تنخواه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
کون گرفتن. (غیاث اللغات). و این باصطلاح لوطیان کنایه از اغلام کردن بود. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فرو خفتن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تنخنخ البعیر، برک ثم مکن لثفناته من الارض. (اقرب الموارد) ، سینه بلند کردن ناقه از زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
روغن که ناگوار کند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). چربی که ناگوارد کند معده را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناخدا گردیدن. (منتهی الارب). مأخوذ از فارسی ناخدا گردیدن. (ناظم الاطباء). ناخذاه یعنی رئیس کشتی شدن و این مشتق از ناخذاه که معرب ناخدای فارسی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَجْ جُ)
جنبیدن و میل کردن. یقال: هو یتنخش الی کذا، ای یتحرک الیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
آب بینی انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همه آب ریختن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَجْ جی)
برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیختن و بهترین را برگزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نخامه بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). خیو بیوکندن. (بیفکندن) (زوزنی). نخامه انداختن از سینه یا از بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنخ
تصویر رنخ
سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخل
تصویر تنخل
بیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
پول نقد و زر و مال و دولت سرمایه و پول نقد و مال و ثروت
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که در صندوق اداره یا بنژاهی بگذارند تا در هنگام لزوم به مصرف خرید یا هزینه فوری برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخیر
تصویر تنخیر
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
((تَ خا))
سرمایه، پول نقد، مال و متاع
فرهنگ فارسی معین
((~. گَ))
پولی که در صندوق اداره یا هر شرکتی می گذارند تا در مواقع ضروری از آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنه
تصویر تنه
جثه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنش
تصویر تنش
تشنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تند
تصویر تند
اکسپرس
فرهنگ واژه فارسی سره
کالا، متاع، اعتبار، بودجه، پول، سرمایه، نقدینه، وجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نفرین است به معنی بستانکار ترا به زندان ببرد
فرهنگ گویش مازندرانی
دریافت مقدار پول پیش بینی شده برای انجام کاری، تاوان، بها
فرهنگ گویش مازندرانی
دستمزد، حقوق و دستمزد
دیکشنری اردو به فارسی