جدول جو
جدول جو

معنی تنبنده - جستجوی لغت در جدول جو

تنبنده
جنبنده لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن است
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تنبنده
لرزنده، جنبنده، بنایی که در حال فروریختن باشد
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
فرهنگ فارسی عمید
تنبنده
((تَ بَ دِ))
جنبنده، لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن باشد
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
سیار، سیاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجنده
تصویر تنجنده
بخود پیچنده در هم فشرده ترنجنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
جنبیده لرزیده، بنایی که سقف و دیوار های آن فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنابنده
تصویر تنابنده
حقیر ترین بنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
بنایی که سقف و دیوارهای آن بر روی هم فروریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابنده
تصویر تابنده
روشنایی دهنده، تابان، درخشنده، درخشان
تاب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابنده
تصویر تابنده
((بَ دِ))
تابان، درخشان، گرما دهنده، پیچان، در تب و تاب، ریسنده، ریسمان باف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجنده
تصویر تنجنده
((تَ جَ دَ یا دِ))
تنجیدن، به خود پیچنده، درهم فشرده، ترنجنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
جنبیده، لرزیده، بنایی که سقف و دیوارهای آن فروریخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
((جُ بَ دِ))
متحرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
موجود زنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبنده
تصویر سنبنده
سوراخ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تننده
تصویر تننده
آنکه می تند نساج، عنکبوت تنندو، آلتی است جولاهگانرا مکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تننده
تصویر تننده
((تَ نَ دِ))
بافنده، تارتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تننده
تصویر تننده
بافنده، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نسّاج، جولاهه، حائک، جولاه، بافت کار
در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبنده
تصویر زیبنده
(دخترانه)
شایسته، سزاوار، زیبا، آراسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بندنده
تصویر بندنده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکنده
تصویر ترکنده
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابنده
تصویر شتابنده
آزفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شنونده
تصویر شنونده
مخاطب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رندنده
تصویر رندنده
آنکه برندد آنکه رنده کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجنده
تصویر رنجنده
آنکه برنجد کسی که آزرده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابنده
تصویر سابنده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبنده
تصویر زیبنده
سزاوار، شایسته، لایق، برازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبیده
تصویر جنبیده
(جنبیدن) حرکت کرده تکان خوردن، لرزیده، مضطرب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبانده
تصویر جنبانده
حرمت داده تکان داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
آنکه جنگ کند جنگی رزم کننده محارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندنده
تصویر خندنده
آنکه خنده کند ضاحک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخنده
تصویر ترخنده
طعنه و ظنز و بیهوده و مکر و حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهنده
تصویر ترهنده
آراسته و منظم و با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترونده
تصویر ترونده
نو رس (میوه) نو باوه نو بر
فرهنگ لغت هوشیار