- تنبنده
- جنبنده لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن است
معنی تنبنده - جستجوی لغت در جدول جو
- تنبنده
- لرزنده، جنبنده، بنایی که در حال فروریختن باشد
- تنبنده ((تَ بَ دِ))
- جنبنده، لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سیار، سیاره
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
بخود پیچنده در هم فشرده ترنجنده
جنبیده لرزیده، بنایی که سقف و دیوار های آن فرو ریخته
حقیر ترین بنده
بنایی که سقف و دیوارهای آن بر روی هم فروریخته
روشنایی دهنده، تابان، درخشنده، درخشان
تاب دهنده
تاب دهنده
جنبیده، لرزیده، بنایی که سقف و دیوارهای آن فروریخته
موجود زنده
سوراخ کننده
آنکه می تند نساج، عنکبوت تنندو، آلتی است جولاهگانرا مکوک
بافنده، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نسّاج، جولاهه، حائک، جولاه، بافت کار
در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
منفجره
مخاطب
آنکه برندد آنکه رنده کند
آنکه برنجد کسی که آزرده شود
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
سزاوار، شایسته، لایق، برازنده
(جنبیدن) حرکت کرده تکان خوردن، لرزیده، مضطرب شده
حرمت داده تکان داده
آنکه جنگ کند جنگی رزم کننده محارب
آنکه خنده کند ضاحک
طعنه و ظنز و بیهوده و مکر و حیله
آراسته و منظم و با طراوت
نو رس (میوه) نو باوه نو بر