جدول جو
جدول جو

معنی تنب - جستجوی لغت در جدول جو

تنب
(تُنْ نَ / تِنْ نَ)
دهی است به شام و از آن است محمد بن محمد بن عقیل محدث اوستاد در فن انشاء. و صالح تنبی راوی. (منتهی الارب). قریه ای بزرگی است از قراء حلب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تنب
(تُمبْ)
دو جزیره نزدیک بهم که میان قشم و ساحل جنوبی خلیج فارس واقع است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود
لغت نامه دهخدا
تنب
(تُ نُ)
درخت صنوبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنبه
تصویر تنبه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
از آلات موسیقی به شکل دهل که از فلز یا چوب می سازند و در یک طرف آن پوست نازکی می کشند و آن را هنگام نواختن زیر بغل می گیرند و با سر انگشتان به آن می زنند، ضرب، خمک، خنبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کسی که مایل به کار کردن نباشد و تن به کار ندهد، بیکاره، تن پرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبو
تصویر تنبو
نوعی خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
مکر، حیله، فریب، چاره، گول، ستاوه، ترفند، خدعه، کلک، شید، ریو، دستان، اشکیل، کید، قلّاشی، دلام، نیرنگ، غدر، احتیال، شکیل، گربه شانی، دغلی، نارو، حقّه، ترب، تزویر، روغان، خاتوله، دویل
جادو، افسون، برای مثال نیست را هست کند تنبل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی - شاعران بی دیوان - ۲۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
هوشیار شدن، به خود آمدن، بیدار شدن، آگاهی، هوشیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبد
تصویر تنبد
خاموشی و سکوت و نوبه تب و لرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبب
تصویر تنبب
روان شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات موسیقی مانند دهل که از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشندوبهنگام نواختن آنرا در زیر بغل گیرند و با سر انگشتان نوازند دنبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کاهل و بیکار و هیچ کاره مکر و حیله، نیرنگ و فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبو
تصویر تنبو
پیامبر خواندن خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
هوشیار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبج
تصویر تنبج
آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبگ
تصویر تنبگ
((تَ بَ))
طبق چوبی بزرگ که بقالان در آن میوه یا اجناس دیگر ریزند
فرهنگ فارسی معین
((تُ بَ))
یکی از سازها که به آن ضرب هم گویند. آن را از چوب و سفال یا فلز سازند و در یک سوی آن پوستی نازک کشند و به هنگام نواختن آن را در زیر بغل گرفته با سر انگشتان می نوازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تَ بَ))
تن پرور، کاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تَ یا تُ بُ))
مکر، حیله، افسون، جادو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
((تِ بَ))
کوتاه قد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
((تَ نَ بُّ))
بیدار شدن، هوشیار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبه
تصویر تنبه
((تَ بَ))
چوب پشت در، کلون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
کاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
Lazy, Dawdler, Loafer, Slothful, Torpid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
paresseux, lent, mou
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
лентяй , ленивый , вялый , вялый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
Faulenzer, faul, träge, schlaff
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
ледар , ледачий , повільний , млявий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
leniwiec, leniwy, powolny, zwiotczały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
游手好闲的人 , 懒惰的 , 游手好闲者 , 慢的 , 松软的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
preguiçoso, vagabundo, lento, frouxo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
pigro, lento, molle
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
holgazán, perezoso, vago, lento, flojo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تنبل
تصویر تنبل
luiaard, lui, traag, slap
دیکشنری فارسی به هلندی