جدول جو
جدول جو

معنی تناکح - جستجوی لغت در جدول جو

تناکح(تَخْ)
مزاوجت کردن و یکدیگر را نکاح کردن. (ناظم الاطباء). تزوج بعضی با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فراهم آمدن بعضی درخت با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تناکح
تزوج بعضی با بعضی دیگر
تصویری از تناکح
تصویر تناکح
فرهنگ لغت هوشیار
تناکح((تَ کُ))
زن خواستن
تصویری از تناکح
تصویر تناکح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناکر
تصویر تناکر
خود را نادان نمایاندن، اظهار نادانی کردن، تجاهل، ناشناختن، با همدیگر دشمنی ورزیدن قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
آنکه خطبۀ عقد ازدواج را می خواند، عاقد
فرهنگ فارسی عمید
(تَخْ)
باهم رویاروی گردیدن. یقال: الجبلان یتناوحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، وزیدن باد صبا دفعه ای و باد شمال دفعه ای و جنوب دفعۀ دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
خویشتن را نادان ساختن. (زوزنی). خویشتن را نادان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد) ، ناشناخته آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناشناختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : معن او را بوجه تناکر مدد نمود و کار خصم او بساخت منصور چون او را بشناخت از سر جرایم معهود او درگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446) ، بر همدیگر دشمنی ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
مرتبط شده بواسطۀ مزاوجت و زناشویی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناکح شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
اسم فاعل از نکح است. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به نکح شود، نکاح کننده. ذات زوج. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آنکه ازدواج میکند. (از معجم متن اللغه). زن دارای شوهر. (ناظم الاطباء). زن شوهرکننده. زن شوهردار. که همسر دارد. زوج. زوجه. آنکه نکاح کند. کابین کننده، جماع کننده.
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نکاح. عروسی. مباشرت با زنان: قوت شهوی... مبداء جذب منافع و طلب ملاذ از مآکل و مشارب و مناکح و غیر آن بود. (اخلاق ناصری). مآکل و مشارب و ملابس و مناکح... نتیجۀ غلبۀ قوت شهوی بود. (اخلاق ناصری). مبداء... و شوق التذاذ به مآکل و مشارب و مناکح بود. (اخلاق ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
پی درپی خوابهای کسی راست آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را نصیحت کردن. (زوزنی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ ذُ)
باهم سرون زدن قچقار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را سرو زدن. (زوزنی) ، یکدیگر را فاکوفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
همدیگر عهد و پیمان شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تناقض عهدها. (از اقرب الموارد). رجوع به تناقض شود
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
سخت و دشوار شدن، دشواری کردن باهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاسر. (اقرب الموارد). رجوع به تعاسر شود
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
به نوبت گفتن سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
کابین کننده زناشویی کننده نکاح کننده ازدواج کننده، جمع ناکحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجح
تصویر تناجح
راست در آمدن خواب خوابدرستی تینابدرستی (تیناب رویا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصح
تصویر تناصح
یکدیگر را نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناکث
تصویر تناکث
با همدیگر عهد پیمان شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناکر
تصویر تناکر
نا شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناکف
تصویر تناکف
پستاسخنی به پستاسخن گفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناوح
تصویر تناوح
روبارویی، وزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصح
تصویر تناصح
((تَ صُ))
یکدیگر را اندرز دادن، به هم پند گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناکر
تصویر تناکر
((تَ کُ))
خود را به نادانی زدن، دشمنی ورزیدن دو قوم با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
((کِ))
مرد زن دار، زن شوهردار
فرهنگ فارسی معین
توتک
فرهنگ گویش مازندرانی