جدول جو
جدول جو

معنی تناغر - جستجوی لغت در جدول جو

تناغر
(تُ خو خَ)
ناشناخته آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تناکر. (اقرب الموارد). رجوع به تناکر شود
لغت نامه دهخدا
تناغر
ناشناختگی
تصویری از تناغر
تصویر تناغر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصاغر
تصویر تصاغر
خود را به خردی و کوچکی نمایاندن، خود را به حقارت، خواری و پستی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناور
تصویر تناور
تنومند، فربه، قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناکر
تصویر تناکر
خود را نادان نمایاندن، اظهار نادانی کردن، تجاهل، ناشناختن، با همدیگر دشمنی ورزیدن قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناصر
تصویر تناصر
یکدیگر را یاری دادن، به هم یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناظر
تصویر تناظر
به یکدیگر نظر کردن، به هم نگریستن، با هم در امری گفتگو و جدال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناثر
تصویر تناثر
پراکنده گشتن، بیمار شدن و مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
گریختن و دور شدن از یکدیگر، از یکدیگر بیزاری جستن، ناسازگاری، در علوم ادبی ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب
فرهنگ فارسی عمید
نام رودی است که از تبت رود و در ماوراءالنهر از شهر اوزکند گذرد. (از حدود العالم چ طهران ص 69)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پراکنده گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از هم پاشیده شدن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تساقط. (اقرب الموارد). فروافتادن. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد پزشکان ریختن موی باشد بر اثر ضعف نیروی روییدن از پس بیماریهای طولانی که بخارهایی که باعث روییدن موی است کم می گردد یا بکلی زایل می شود. و یا بواسطۀ تقلیل غذا یا به سبب آنکه در طول بیماری مریض از مداومت مرض خسته و از تدبیر و حفظ و مراعات توجه موی خویش عاجز گشته اندک اندک مویها آغاز ریختن می کند و فرق بین تناثر و تمرط آن است که تناثر بطور تفرقه و تمرط یکجا و مجموع سر را عارض شود. (از بحر الجواهر، به نقل از کشاف اصطلاحات الفنون) ، بیمار شدن مردم و مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگررا بیم کردن. (زوزنی). یکدیگر را ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
خرد نمودن بخویشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). خویشتن را خوار نمودن. (ناظم الاطباء). تحاقر. (اقرب الموارد) ، حقیر آمدن بچشم کسی. (زوزنی). خوار شدن و حقیر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
شخص قوی جثۀ تنومند و فربه را گویند. (برهان). تنومند یعنی صاحب جثه و قوی تن. (فرهنگ رشیدی). بمعنی قوی جثه و پهلوان و آن را تنومند نیز گونید و هرچیز بزرگ را که عظیم الجثه است تناور خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). فربه و سطبر... قوی جثه و این مرکب است از تن و لفظ آور که کلمه نسبت است. (غیاث اللغات). از تن + آور (نده). (حاشیۀ برهان چ معین). تنومند و فربه و قوی جثه. (ناظم الاطباء). پرزور. قوی. (ازفهرست ولف). ضخم. (دهار) (مجمل اللغه) :
بهی تناور گرفته بدست
دژم خفته بر جایگاه نشست.
فردوسی.
تناور یکی لشکری زورمند
برهنه تن و سفت و بالا بلند.
فردوسی.
گردان دلاور چو درختان تناور
لرزان شده از بیم چو از باد خزان نال.
فرخی.
ز کوه صحرا کردی همی ز صحرا کوه
بدان تناور صحرانورد کوه گذار.
مسعودسعد.
نگاه کرد نیارند چون برانگیزد
در آن تناور کوه تکاور آتش و آب.
مسعودسعد.
عمر رضی اﷲ عنه مردی بود بلند قامت و تناور. (مجمل التواریخ و القصص).
به هیکل بسان تناور درخت
ولیکن فرومانده بی برگ سخت.
سعدی (از انجمن آرا).
شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند زدانۀ خرما.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
خویشتن را نادان ساختن. (زوزنی). خویشتن را نادان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجاهل. (اقرب الموارد) ، ناشناخته آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناشناختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : معن او را بوجه تناکر مدد نمود و کار خصم او بساخت منصور چون او را بشناخت از سر جرایم معهود او درگذشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446) ، بر همدیگر دشمنی ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
همدیگر پیشی گرفتن و برهم چیره شدن: تناغی القوم، تباروا و تغالبوا. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ)
یکدیگر را کشتن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج). تناحر القوم علی الامر، همدیگر حریصی کردند بر آن چندانکه قریب شدند که به کشش پیوندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همدیگر مقابل شدن هر دو سرای، عدول کردن از راه: تناحروا عن الطریق. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
تزاحم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را یاری دادن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، راست گردانیدن بعض خبر مر بعض را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ خَ)
انبوهی نمودن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهم نظر کردن. (زوزنی). بریکدیگر نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تناظرت النخلتان، یعنی، نگریست خرمابن ماده بسوی نر و گشنی حاصل نشد یا که گشنی داده نشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، مقابله نمودن، مشقت و ریاضت کشیدن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح نجومی) نزد منجمان، آن را اتصال طبعی نیز نامند و بجای اتصالات نظر بکار برند و این بر سه نوع است: تسدیس و تربیع و مقابله. و این چنان بود که بعد دو کوکب از دو نقطۀ اعتدال برابر اتفاق افتد مثلا چون کوکبی در بیستم درجۀ حمل بود و کوکبی در دهم درجۀ حوت، میان هر دو تسدیس است که این هر دو درجه موافقند در مطالع بجهت آنکه بعد هر دو از اول حمل مساوی است بر توالی حمل و مخالف توالی حوت پس چون دو کوکب در این دو جزء باشند بجای نظر تسدیس نشیند. و همچنین ثور و دلو در مطالع موافقند. ثور بر توالی و دلو برخلاف توالی و این تربیع بود. و اجزاء جوزا یا جدی موافقند بر توالی. و این بجای مقابله نشیند و اگر ابتدای آن قسمت از میزان کنند حکم همین باشد آن اجزاء را که موافق باشند در درازی روز. بعد ایشان از دو نقطۀانقلاب برابر باشد. چنانکه اجزاء سرطان تا جوزا برخلاف توالی و اجزاء جوزا تا سرطان بر توالی. پس کوکبی در بیستم درجۀ سرطان باشد و دیگری در دهم درجۀ جوزا، میان هر دو تسدیس باشد. و همچنین اسد را با ثور و سنبله را با حمل و میزان را با حوت و عقرب را با دلوو قوس را با جدی و اگر از نقطۀ جدی ابتدا گیرند همین حکم دارد. این در شجره گفته، بدان که بودن دو کوکب در دو طرف دو نقطۀ اعتدالین، ببعد متساوی مسمی است به تناظر مطلعی. و بودن دو کوکب در دو طرف دو نقطۀ انقلابین به بعد متساوی مسمی است به تناظر زمانی. این در توضیح التقویم گفته. و تناظر مطلعی را اتفاق قوت نیز نامند و تناظر زمانی را اتفاق طبقت نیز گویند. کذا فی کفایهالتعلیم. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تناثر
تصویر تناثر
پراکنده گشتن، تساقط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناذر
تصویر تناذر
ترسانیدن یکدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصر
تصویر تناصر
یکدیگر را یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناظر
تصویر تناظر
بهم نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
بیگدیگر فخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناکر
تصویر تناکر
نا شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناور
تصویر تناور
قوی جثه تنومند و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاغر
تصویر تصاغر
خویشتن را خوار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناور
تصویر تناور
((تَ وَ))
تنومند، فربه، قوی جثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناصر
تصویر تناصر
((تَ صُ))
همدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناظر
تصویر تناظر
((تَ ظُ))
به یکدیگر نگریستن، با هم بحث و گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
((تَ فُ))
دوری جستن، از یکدیگر بیزاری جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناکر
تصویر تناکر
((تَ کُ))
خود را به نادانی زدن، دشمنی ورزیدن دو قوم با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
بزرگ جثه، تنومند، جسیم، درشت اندام، ستبر، عظیم الجثه، فربه، قوی هیکل
متضاد: نزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد