جدول جو
جدول جو

معنی تناخس - جستجوی لغت در جدول جو

تناخس
کسی که دوست دارد تنها بخوابد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناخس
تصویر ناخس
ویژگی دردی که در آن بیمار احساس می کند در بدنش سوزن فرو می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنافس
تصویر تنافس
افراط کردن در رقابت با یکدیگر، خودنمایی کردن، رغبت کردن در امری یا چیزی از روی رقابت و هم چشمی و برای آن بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر، انتقال نفس ناطقه از بدنی به بدن دیگر، یکدیگر را نسخ کردن، باطل کردن، زایل کردن
تناسخ ازمنه: پی در پی گذشتن و سپری شدن ازمنه و قرون که انگار هر کدام آن ها حکم ماقبل را نسخ می کند
تناسخ در میراث: در فقه مردن ورثه یکی بعد از دیگری پیش از تقسیم کردن میراث
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خویشتن را خوابیده نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تناوم. (اقرب الموارد) ، آرام گرفتن برق بعد حدت و شدت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
کفتگی بغل شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، گری بن دنب شتر یا گر شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). جرب و گری شتر و گری در بن دنب شتر. (ناظم الاطباء). جرب عند ذنبه (ذنب البعیر) . (از اقرب الموارد)، بز کوهی جوانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)، دایرۀزیر هر دو ران اسب میان جاعره و فائله و آن مکروه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). آن دائره که بر جای داغ بود از اسب. (مهذب الاسماء). دایره ای در زیر هر دو ران اسب. (ناظم الاطباء)، (اصطلاح طب) دردی که صاحبش پندارد که سوزن میخلانند. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). المی است خلنده که گوئی با خاری بر آن موضع میزنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
{{صفت}} آن که سیخ میزند بر سرین و یا پهلوی ستور تا آن را براند. ج، ناخسون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کسی است که در زمان سلطنت اردشیر دوم هخامنشی پس از گائو، داماد تیری باذ جانشینش گردید... گائو داماد تیری باذ، پس از توقیف پدرزنش ترسید که مبادا غضب اردشیر متوجه او هم گردد و بر اثر وحشت رؤسای بحریه را با خود همراه کرد که بر ضد اردشیر علم مخالفت بلند کنند. بعد با پادشاه مصر و لاسدمونی ها داخل مذاکره شد که با آنها متحد گردیده بر ایران یاغی شود. لاسدمونیها که از صلح انتالسیداس و واگذاری شهرهای یونانی آسیا به ایران شرمسار و از کوچک شدن لاسدمون در یونان بواسطۀ شکست لکترا ناراضی بودند موقع را مغتنم دانستند که شکستهای خود را تلافی کنند و روی خوش به پیشنهاد گائو نشان دادند ولی دیری نگذشت که او را کشتند... پس از آن تاخس جانشین او گردیده قشونی جمع کرد و شهری در نزدیکی دریا و قرب معبد آپلن بساخت ولی او هم بزودی درگذشت. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1127)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را لقب نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنابز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مردن وارثی پس وارثی پیش از قسمت میراث. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوبت بنوبت گردیدن زمانه و فی الحدیث: لم تکن نبوه الاتناسخت، ای تحولت من حال الی حال یعنی امرالامه، گذشتن قرنی بعد قرنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به آخر رسیدن قرنی بعد قرنی دیگر و آمدن زمانی بعد زمانی دیگر. (آنندراج). پیاپی گذشتن زمانها و قرنها چنانکه گوئی هریک از آنها حکم ماقبل رانسخ می کند. (فرهنگ فارسی معین) ، زائل شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). نسخ کردن یکی دیگری را. (از اقرب الموارد). یکدیگر را نسخ کردن. باطل ساختن. ابطال. زایل کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، زائل شدن روح از قالبی و درآمدن آن به قالبی دیگر. (غیاث اللغات). و بدین معنی مناسخه و تناسخ در عرف زائل شدن از قالبی و درآمدن به قالبی دیگر. (آنندراج). خروج روح از قالبی و دخول آن در قالب دیگرکه رسخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). انتقال روح بعد از موت از بدن به بدن انسان دیگر. (فرهنگ فارسی معین). عبارت از تعلق روح است به بدن دیگر بعد از مفارقت آن ازبدن اول بدون آنکه زمانی فاصله شود. چه بین روح و جسد تعشق ذاتی است. (از تعریفات جرجانی). تناسخیان گویند نفوس ناطقه پس از مرگ هنگامی مجرد از ابدان خواهد بود که جمیع کمالات نفسانی را در مرحلۀ فعلیت حائزشده باشد و چیزی از کمالات در مرحلۀ بالقوه برای اونمانده باشد. اما نفوسی که از کمالات بالقوه آنها چیزی باقی است در بدنهای انسانی می گردد از بدنی به بدن دیگر نقل کند تا بغایت کمال از علوم و اخلاق برسند که آنگاه مجرد و پاک از تعلق به بدنها باقی ماند و این انتقال را نسخ نامند. و گویند پاره ای از نفوس ناطقه از بدن انسان به بدن حیوان که مناسب با اوصاف آنان است نزول کند چنانکه بدن شیر برای شجاع و بدن خرگوش برای ترسو و این انتقال را مسخ نامند. و نیز گویندکه بعضی از نفوس ناطقه به اجسام گیاهی انتقال یابندکه آن را رسخ نامند و بعضی دیگر که به جماد منتقل شوند و آن را فسخ نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَوْ وُ)
رغبت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) (زوزنی). رغبت کردن بطریق مبارات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باهم نفس زدن و فخر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
پساپیش شدن دندانها. (زوزنی). پساپیش شدن دندانها و ریخته شدن بعض آن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اختلاف و خصومت افتادن میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) ، تباه و پریشان شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پریشان شدن کار. (از اقرب الموارد) ، دو پاره شدن سر، از ضرب و مایل و کژ شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مایل شدن سر. (از متن اللغه) ، گشادن خر دهان خود را وقت خمیازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دوری افتادن بین گروهی و تباه شدن. (از اقرب الموارد) ، پراکنده گردیدن امر قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مغبون کردن بعض ایشان مر بعض را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فتق، پاره شدن تناس، بیرون آمدن فتق. (ناظم الاطباء). یا تن آس. قیله. ادره. بادگندی. غری. فتق بیضه. دبه خایه.
لغت نامه دهخدا
به هم نمایش داد ن به هم از خود گفتن خود نمایی خود نمایی کردن بهم نمایش دادن، رغبت کردن در امری بسبب رقابت و پیش گرفتن برای وصول بدان بر یکدیگر، خود نمایی، جمع تنافسات
فرهنگ لغت هوشیار
کفتگی بغل شتر، گرشتر جرب شتر، دردی که صاحبش پندارد که سوزن می خلانند، کسی که سیخ برسرین یا پهلوی ستور زند تاآنرا براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
باطل ساختن، زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناعس
تصویر تناعس
خفته نمایی خود را به خواب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسخ
تصویر تناسخ
((تَ سُ))
یکدیگر را باطل ساختن، انتقال روح شخص مرده به بدن انسانی دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنافس
تصویر تنافس
((تَ فُ))
رغبت کردن در کاری از روی رقابت و همچشمی به منظور پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناخس
تصویر ناخس
((خِ))
کفتگی بغل شتر، گر شتر، جرب شتر، دردی که صاحبش پندارد که سوزن می خلانند، کسی که سیخ بر سرین یا پهلوی ستور زند تا آن را براند
فرهنگ فارسی معین
خودنمایی، تظاهر، رقابت، هم چشمی، خودنمایی کردن، رقابت کردن، هم چشمی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نسخ، انتقال نفس، ابطال، باطل کردن، زایل کردن، نسخ کردن، تغییر یافتن، گشتن، منتقل شدن (روح) ، حلول، تجسد، تجسم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ورم بیضه، فتق، به پشت به زمین خوردن، دراز کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی