جدول جو
جدول جو

معنی تمکث - جستجوی لغت در جدول جو

تمکث
(تَ خَذْ ذُ)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی). درنگ کردن و چشم داشتن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمکث
مکث کردن
تصویری از تمکث
تصویر تمکث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمکن
تصویر تمکن
توانایی پیدا کردن، جای گرفتن، جاگیر شدن، جاه و مقام یافتن، دارای مقام و منزلت شدن، پابرجا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکث
تصویر مکث
درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن
فرهنگ فارسی عمید
شهرکی است (به ماوراءالنهر) با خواستۀ بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَکْ کِ)
درنگ کننده، چشم دارنده در کاری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکث شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن). درنگ کرن و انتظار نمودن. مکیثی (م ک کی ثا) . مکّیثا. مکوث. مکثان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درنگ و انتظار. (ناظم الاطباء). ایست. تربص. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وز غلو خلق و مکث و طمطراق
تافت بر آن مار خورشید عراق.
مولوی.
مکث زر پیش تو چون مکث جنب در مسجد
هست در مذهب مفتی سخای تو حرام.
وحشی.
- طول المکث، درنگ طولانی. بسیار ماندن: طول المکث دختران در خانه پدران بدان آب زلال مشبه است که در آبگیر زیاده از عادت بماند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 68). و رجوع به مادۀ قبل شود.
- مکث کردن، درنگ کردن و انتظار کشیدن. (ناظم الاطباء) : یعقوب چون به کنعان رسید دوسه روزی مکث کرد. (قصص الانبیاء ص 86)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مُ / مَ)
درنگ. (منتهی الارب) (غیاث) (ناظم الاطباء). درنگ با انتظار. (از اقرب الموارد).
- علی مکث، بادرنگ و بامدت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرم شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). نرم و سردشدن زمین از باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نرم شدن زمین از باران، سرد شدن گرمی، سست و فروهشته گردیدن مرد، ذوب شدن چیزی در آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تر شدن بخوی و عرق، خاریدن اسب چشم خود را به زانو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ستیهیدن بر غریم و فی الحدیث: لاتمککوا علی غرمائکم، ای لاتستقصوا، مغز استخوان بیرون آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ رُ)
دراز و پرگوشت شدن کوهان شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دراز و بلند شدن سنام. (از اقرب الموارد) : تمک السنام تمکاً و تموکاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
دهی است از دهستان گوکلان که در بخش مرکزی شهرستان گنبدکاوس واقع است و800تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَمَ)
گیاهی از تیره چتریان که دارای برگهای طویلی است و در غالب نقاط میروید. دم کردۀ آن بعنوان مدر و ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف میشده. ابره الراعی. حربث. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ابره الراعی و دزی ج 1 ص 152 شود
لغت نامه دهخدا
گود غله دان، غله دان زیر زمینی، بتوراک (گویش سیستانی)، گیاهی که از تیره چتریان که دارای برگهای طویلی است و در غالب نقاط میروید. دم کرده آن بعنوان دارو ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف میشد ابره الداعی حربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیث
تصویر تمیث
نرم شدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکث
تصویر مکث
درنگ و انتظار، ایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکن
تصویر تمکن
جای گرفتن، بر پای بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکث
تصویر مکث
((مَ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
((تَ مَ))
گیاهی از تیره چتریان که دارای برگ های طویلی است و در غالب نقاط می روید. دم کرده آن به عنوان مدر و ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف می شده، ابره الراعی، حربث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمکن
تصویر تمکن
((تَ مَ کُّ))
جاگیر شدن، دارای جاه و مقام شدن، توانا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکث
تصویر مکث
درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تعین، تمول، تنعم، توانگری، ثروت، دارایی، دولت، مال، مکنت، منال
متضاد: افلاس، تهیدستی، فقر، جاه، مقام، منزلت، توانایی، قدرت
متضاد: ناتوانی، جاگرفتن، جاگیر شدن، منزلت یافتن، جاه ومقام یافتن، توانا شدن
متضاد: ناتوان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرامش، ایست، تامل، تانی، توقف، ثبات، درنگ، سکته، طمانینه، نرمش، وقار، وقفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد