جدول جو
جدول جو

معنی تمه - جستجوی لغت در جدول جو

تمه
(تَمْ مَ)
طلسم مبطل سحر که از موی شتر سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تمه
(تُمْ مَ)
پاره ای از موی و مانند آن که به کسی دهند تا بدان گلیم خود را درست و تمام سازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تمم (ت م / ت م ) ، انعام و بخشش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تمه
(تَ خَصْصُ)
بگردیدن خوردنی. (تاج المصادر بیهقی). تغییر بوی و طعم غذا. (از اقرب الموارد). تباه شدن و بویناک گردیدن طعام و شیر و گوشت. (آنندراج). تمه الطعام تمهاً و تماهه، بدبوی و بدمزه گردید و کذا تمه اللحم، یعنی، فاسد و تباه گردید. (منتهی الارب). رجوع به تماهه شود
لغت نامه دهخدا
تمه
کرت بزرگ برنج کاری که به کرت های کوچکتر تقسیم شود، بخار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترمه
تصویر ترمه
(دخترانه)
نوعی پارچه با نقشهای بته جقه یا اسلیمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
درنگ کردن، کاری را با نرمی و کندی انجام دادنبرای مثال حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی / نه مه بندت در وهم مام تمهل (قاآنی - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَضْ ضُ)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن در خیر و نیکویی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خِصْ صَ)
راست شدن جای. (زوزنی). تمکن. (تاج المصادر بیهقی). جای گرفتن و دست یافتن بر چیزی. (آنندراج). تسهل. (اقرب الموارد) ، قادر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ماهر و رسا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سبح. (اقرب الموارد). رجوع به سبح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فرورفتن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوشیدن شراب ساعتی بعد ساعتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ظلل یتمهق شکوه و قال ابوعمرو و الاصمعی: اذاشربه النهار اجمع ساعه بعد ساعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیکو و آراسته کردن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نگارین نمودن مرد بدست. (منتهی الارب) (آنندراج). نگارین نمودن چیزی با دست. (از اقرب الموارد). نقش کردن مرد بدست خود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفه
تصویر تفه
اندک زن خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمه
تصویر ترمه
نمد زین را گویند، پارچه نفیسی را که از کوک بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمم
تصویر تمم
تمام خلقت
فرهنگ لغت هوشیار
گود غله دان، غله دان زیر زمینی، بتوراک (گویش سیستانی)، گیاهی که از تیره چتریان که دارای برگهای طویلی است و در غالب نقاط میروید. دم کرده آن بعنوان دارو ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف میشد ابره الداعی حربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمس
تصویر تمس
تمیس
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله ای که برای گرفتن حیوانات بکار میرود، دام، پایه نردبان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمه
تصویر تسمه
بند چرمی که به کمر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمر
تصویر تمر
خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزه
تصویر تزه
کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمه
تصویر تخمه
اصل و نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
تمام، تمام چیز، بقیه و آخرهر چیز ضمیمه و ذیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره
تصویر تره
سبزی که با طعام خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمه
تصویر آمه
فراخی سال، (دوات)
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده شدن بوییدن، آسان شدن، دست یابی، جایگزینی گسترده شدن (فرش)، آسان شدن (کاری)، جا گرفتن، قادر شدن بر امری دست یافتن، گستردگی، آسانی، جای گیری، توانایی تسلط، جمع تمهدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهر
تصویر تمهر
رسا و ماهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمده
تصویر تمده
ستودن، تکلف کردن در ستایش خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
((تَ تِ مِّ))
باقی مانده از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
((تَ مَ هُّ))
کاری را به آهستگی انجام دادن، درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمهد
تصویر تمهد
((تَ مَ هُّ))
گسترده شدن، آسان شدن، توانا شدن بر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
مانده
فرهنگ واژه فارسی سره
الباقی، باقیمانده، بقیه، مانده، متمم، به جا مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد