جدول جو
جدول جو

معنی تمنع - جستجوی لغت در جدول جو

تمنع
استواری و قوی شدن، باز ایستادن، چیره شدن برآن
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
فرهنگ لغت هوشیار
تمنع
قوی شدن، استوار شدن، چیره شدن، بازایستادن
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
فرهنگ فارسی عمید
تمنع
((تَ مَ نُّ))
استوار شدن، بازایستادن
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمنا
تصویر تمنا
(دخترانه)
آرزو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
خواهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امنع
تصویر امنع
با عز و ارجمندی، منیع تر، بلندتر، استوارتر، بلند پایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنع
تصویر تشنع
زشتکاری، تاراج، پارگی جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
آراستن خویش، خود آرایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنع
تصویر تقنع
قناعت کردن، قناعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
خواهش و آرزوی، آرزو و امید و خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزع
تصویر تمزع
بخش بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکنع
تصویر تکنع
درآویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیع
تصویر تمیع
روان شدن و گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
آرزو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
برخورداری گرفتن، منفعت گرفتن، نفع بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنع
تصویر امنع
استوارتر، بلندپایه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
آرزو کردن، خواهش کردن، درخواست، خواهش، آرزو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
تمنا، آرزو کردن، خواهش کردن، درخواست، خواهش، آرزو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
خودآرایی کردن، خود را به حالتی متکلفانه وانمود کردن، ظاهرسازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
برخورداری یافتن، برخوردار شدن، حظ و بهره بردن، بهره مند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
((تَ صَ نُّ))
حالتی را به طور ساختگی به خود گرفتن، ظاهرسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنیع
تصویر تمنیع
((تَ))
بازداشتن، منع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
((تَ مَ نِّ))
آرزو کردن، آرزو داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنه
تصویر تمنه
((تَ مَ نَ))
سوزن لحاف دوزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
((تَ مَ نّ))
درخواست، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمتع
تصویر تمتع
((تَ مَ تُّ))
برخوردار شدن، بهره مند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنه
تصویر تمنه
سوزن درشت لحاف دوزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منع
تصویر منع
بازداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منع
تصویر منع
بازداشتن کسی از کاری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
باز داشتن برکم بژکم باز گیری باز گری آب جوی ار ز بحر باز گری بحر را زان سپس شمر شمری (سنائی) (شمر حوض خرد و کوچک را گویند) خرچنگ خود دار خود داری کننده باز داشتن جلوگیری کردن، جلوگیری ممانعت: (معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و بعرف و عادت منع فضل مال از محتاج) (کشف الاسرار 502: 2) یا منع تعقیب. جلوگیری بازپرس از تعقیب متهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منع
تصویر منع
((مَ))
بازداشتن، دور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنعات
تصویر تمنعات
جمع تمنع
فرهنگ لغت هوشیار