- تمنع
- استواری و قوی شدن، باز ایستادن، چیره شدن برآن
معنی تمنع - جستجوی لغت در جدول جو
- تمنع
- قوی شدن، استوار شدن، چیره شدن، بازایستادن
- تمنع ((تَ مَ نُّ))
- استوار شدن، بازایستادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خواهش
با عز و ارجمندی، منیع تر، بلندتر، استوارتر، بلند پایه تر
زشتکاری، تاراج، پارگی جامه
آراستن خویش، خود آرایی کردن
قناعت کردن، قناعت نمودن
خواهش و آرزوی، آرزو و امید و خواهش
بخش بخش کردن
درآویختن
روان شدن و گداختن
آرزو کردن
برخورداری گرفتن، منفعت گرفتن، نفع بردن
استوارتر، بلندپایه تر
آرزو کردن، خواهش کردن، درخواست، خواهش، آرزو
تمنا، آرزو کردن، خواهش کردن، درخواست، خواهش، آرزو
خودآرایی کردن، خود را به حالتی متکلفانه وانمود کردن، ظاهرسازی کردن
برخورداری یافتن، برخوردار شدن، حظ و بهره بردن، بهره مند شدن
سوزن درشت لحاف دوزی
بازداری
بازداشتن کسی از کاری یا چیزی
باز داشتن برکم بژکم باز گیری باز گری آب جوی ار ز بحر باز گری بحر را زان سپس شمر شمری (سنائی) (شمر حوض خرد و کوچک را گویند) خرچنگ خود دار خود داری کننده باز داشتن جلوگیری کردن، جلوگیری ممانعت: (معنی بخل از روی شرع منع واجب است از مال و بعرف و عادت منع فضل مال از محتاج) (کشف الاسرار 502: 2) یا منع تعقیب. جلوگیری بازپرس از تعقیب متهم
جمع تمنع