جدول جو
جدول جو

معنی تمن - جستجوی لغت در جدول جو

تمن
(تُ مَ)
ده هزار... (غیاث اللغات). مأخوذ از ترکی ده هزار ومبلغ ده قران. (ناظم الاطباء). رجوع به تومان شود
لغت نامه دهخدا
تمن
(تَ مَ)
میغ را گویند و آن بخاری باشد تاریک ملاصق بر روی زمین و به عربی ضباب خوانند. (برهان) (از آنندراج). میغ و ضباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تمن
زمان، گاه، تومان، واحد پول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمنا
تصویر تمنا
(دخترانه)
آرزو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
قوی شدن، استوار شدن، چیره شدن، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
آرزو کردن، خواهش کردن، درخواست، خواهش، آرزو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
تمنا، آرزو کردن، خواهش کردن، درخواست، خواهش، آرزو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمنه
تصویر تمنه
سوزن درشت لحاف دوزی
فرهنگ فارسی عمید
یعنی قسمت معین،. 1- قریه ای است که در مرز و بوم شمالی یهودا واقع است. صحیفۀ یوشع 15:10 و فلسطینیان در آنجا ساکن می شدند دوم تواریخ 28:18 و فعلا خرابه ای است که آن را تبنه گویند و موقعش بر تپه ای است که 74 قدم از سطح دریا مرتفع می باشد و بطور تخمین دو میل تا بیت المقدس مسافت دارد. 2- قریه ای که در کوهستان یهودا بطرف جنوبی حبرون واقع است. صحیفۀ یوشع 15:57 و دورنیست که همان تبنه باشد که بمسافت نه میل به جنوب غربی بیت لحم واقع است. 3- مکانی که یهودا در زمان ملاقات عروس خود تامارا بدانجا برآمد. سفر پیدایش 38:12-14. 4- مسقطالرأس زوجه شمشون سفر داوران 14:1 و 2و 5 و دور نیست که همان بتنه (کذا) باشد که بطرف غربی بیت شمس واقع است زیرا که آثار زراعت و سنگهایی که بصورت مودار تراشیده شده و اشاره به بودن تاکستان می نماید در آنجا موجود است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ ن)
خواهش و آرزوی و خام و تباه از صفات اوست و بالفظ یافتن و کردن و داشتن و پختن و بستن و در دماغ آوردن و در دل شکستن و سوختن مستعمل. (آنندراج). مأخوذ از تازی (تمنی) آرزو و امید و خواهش. (ناظم الاطباء) :
گر هیچ خرد داری و هشیاری وبیدار
چون مست مرو بر اثر او به تمنا.
ناصرخسرو (دیوان ص 3).
چو رسی به طور سینا ارنی مگوی و بگذر
که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی.
(از افزوده های نفیسی بر دیوان رضی نیشابوری).
سر به تمنای تاج دادن و چون بگذری
هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن.
خاقانی.
خاک درت را هر نفس برآب حیوان دسترس
خصم تو در خاک هوس تخم تمنا ریخته.
خاقانی.
ملک عجم چو طعمه ترکان اعجمی است
عاقل کجا بساط تمنا برافکند.
خاقانی.
ای ز تو ما بی خبر ما به تمنای تو
بسکه بپیموده ایم عالم خوف و رجا.
خاقانی.
چونکه به دنیاست تمنا ترا
دین بنظامی ده و دنیا ترا.
نظامی.
تمنای گل در دماغ آورند
نظر سوی روشن چراغ آورند.
نظامی (از آنندراج).
دل به تمنا که چه بودی ز روز
گرشب ما را نشدی پرده سوز.
نظامی.
غم به تمنای تو بخریده ام
جان به تمنای تو بفروخته.
سعدی.
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی.
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
یا دل از چنبر عشق تو بمن وا نرسد.
سعدی.
گر تو خواهی که برخوری از عمر
خلق را هم جز این تمنا نیست.
ابن یمین.
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است.
حافظ.
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی.
حافظ.
بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون
هرکه اینجا بیشتر در دل تمنا بیشتر.
صائب (از آنندراج).
روزه سازد پاک صائب سینه ها را از هوس
ز آتش امساک می سوزد تمناهای خام.
(ایضاً).
رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دیگری را خورانیدن. و منه حدیث ام زرع: آکل فاتمنح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تمنش. این دو کلمه در ابن البیطاربمعنی نوعی درختچه. درختک. بوته. بته. آمده و مترجم فرانسوی هم بهمین معنی ترجمه کرده است: اغیراطن، قال دیسقوریدس فی الرابعه هوتمنس، یستعمل فی وقود النار. (ابن البیطار، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هو (ای افنیقطش) تمنس صغیر و له ورق صغار. (ابن البیطار). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تمنس: و هو [ای امروسیا] تمنش کثیرالاغصان. (ابن البیطار، یادداشت بخطمرحوم دهخدا). هو [ای او بغلصن] تمنش صغیر. (ابن البیطار، ایضاً). و هو [ای انا غورس] تمنش شبیه فی ورقه و قضبانه بالنبات الذمی یقال له اغنس و هو البنجکشت. (ابن البیطار ایضاً). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
استوار و قوی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن. (آنندراج) ، چیره شدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ نَ)
دهی است از دهستان چاپلق که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ مِ)
نباتی باشد سرخ رنگ و ترش طعم... و به این معنی بجای نون یای حطی هم هست. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تمیک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سست و مانده نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناراحت کردن کسی را بوسیلۀمنت گذاردن، تمنّن فلان فلاناً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ)
سوزن کلان که بدان چیزهای گنده و ستبر دوزند. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَشْ شُ)
آرزو خواستن. (تاج المصادربیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آرزو کردن. (مجمل اللغه) (غیاث اللغات). حصول چیزی را طلب کردن. (از اقرب الموارد). آرزو بردن. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمنا و استدعا و درخواست و التماس. (ناظم الاطباء). طلب حصول چیزی بدون توجه به ممکن یا ممتنع بودن آن. (از تعریفات جرجانی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مطول شود:
تمنی رنج غیر، از دل دور انداختم. (کلیله و دمنه). و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت. (کلیله و دمنه). عاجز... در کارها حیران بود و وقت حادثه سراسیمه و نالان نهمت بر تمنی مقصود و همت از طلب سعادت قاصر. (کلیله و دمنه). پس تمنی دیگر منازل برد که شایانی آن ندارد. (کلیله چ مینوی ص 93).
خدای عزوجل گویی از طریق مزاج
به اعتدال هوا داد جان مانی را
صبا تعرض زلف بنفشه کرد شبی
بنفشه سر چو درآورد آن تمنی را.
انوری.
رجوع به تمنا در همین لغت نامه شود، دروغ گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خواندن. (تاج المصادر بیهقی). خواندن نبشته را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، اختراع و نو پیدا کردن حدیث را و بربافتن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختراع و افتعال حدیث. یقال: فلان یتمنی الاحادیث،ای یفتعلها و هو مقلوب من المین. (از صحاح، بنقل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
خواهش و آرزوی، آرزو و امید و خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنا داشتن
تصویر تمنا داشتن
یوبه داشتن یاسگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنا کردن
تصویر تمنا کردن
آرزو کردن، خواهش کردن التماس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمناکردن
تصویر تمناکردن
یوبهیدن خواستار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زبانش در سخن گفتن میگیرد آنکه حرف را نمیتواندا زمخرج ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنیه
تصویر تمنیه
منی انداختن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
آرزو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
استواری و قوی شدن، باز ایستادن، چیره شدن برآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنی
تصویر تمنی
((تَ مَ نِّ))
آرزو کردن، آرزو داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنه
تصویر تمنه
((تَ مَ نَ))
سوزن لحاف دوزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنع
تصویر تمنع
((تَ مَ نُّ))
استوار شدن، بازایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
((تَ مَ نّ))
درخواست، خواهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمنا
تصویر تمنا
خواهش
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزو، استدعا، التماس، تقاضا، خواهش، درخواست، غبطه، نیاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوزن درشت تر از سوزن خیاطی، سوزن لحاف و تشک دوزی ۲جوال دوز
فرهنگ گویش مازندرانی
آرزو، میل، اشتیاق
دیکشنری اردو به فارسی