جدول جو
جدول جو

معنی تملیک - جستجوی لغت در جدول جو

تملیک
مالک گردانیدن، دارا کردن، کسی را مالک چیزی کردن، چیزی را به ملک کسی درآوردن
تصویری از تملیک
تصویر تملیک
فرهنگ فارسی عمید
تملیک
مالک گردانیدن کسی را بر مالی شاهی دادن شاه کردن، از آن دیگری کردن دارا کردن خداوند گردانیدن مالک گردانیدن،جمع تملیکات
فرهنگ لغت هوشیار
تملیک((تَ))
دارا کردن، مالک گردانیدن
تصویری از تملیک
تصویر تملیک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تملیح
تصویر تملیح
نمک ریختن در غذا، سخن ملیح گفتن، کلام ملیح آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملیت
تصویر تملیت
سر بار، یک لنگه از بار، بار کوچکی که بر پشت استر یا الاغ بگذارند و بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَزْ زُ)
گل اندودن دیوان را، یک مصراع شعر گفتن و مصراع ثانی گفتن دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ملط له تملیطاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بستن سر پستان ناقه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ لُ)
سخت ساییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ لُ)
بی آرام و ناراحت کردن کسی را: مللته تملیلا، بی آرام و ناراحت کردم او را. (ناظم الاطباء) ، برگرداندن چیزی را: ملل الشی ٔ تملیلا، قلبه . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَزْ زُ)
به ماله زمین شیارکرده را برابر کردن و دیوار را تابان گردانیدن بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تملیس شود، با عصا زدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَیْ یی)
میرانیدن و نیست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
اسلاک. (متن اللغه) ، داخل شدن در مکان. (از المنجد). پیچاندن رشته را بر مسلکه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَزْ زُ)
رهانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخلیص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرم کردن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فربه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نمک بسیار در دیگ کردن تا تباه نشود. (تاج المصادر بیهقی). نمک کردن در چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نمک بسیار در دیگ کردن و قرار دادن در آن چیزی از پیه. (از اقرب الموارد) ، شور کردن طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قدید کردن ماهی و نمک سود کردن آن، نمک پاشیدن برچیزی، سودن نمک بر حنک چارپا. (از اقرب الموارد) ، سخن خوش و نمکین آوردن شاعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آوردن شیئی ملیح. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، اندک فربه شدن شتر کشتنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بار کوچکی باشد که بر بار بزرگ بندند و گاه بر پشت چاروا اندازند و بر بالای آن سوار شوند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بار کوچکی را گویند که بر بار بزرگ بندند و آن راتمبلیت نیز گویند. (انجمن آرا) ، یک لنگه بار را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یکنوع زیتون وحشی. (ناظم الاطباء). قثاء بری را گویند و در بعضی نسخ تملول آمده است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ص 282 الف). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَتْ تُ)
مراغه دادن ستور را. (زوزنی). در خاک غلطانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمریغ. تمرغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعتصام. (اقرب الموارد) ، خداوند مشک کردن، بمشک رنگ کردن، بمشک بیالودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بمشک خوشبوی کردن، بیعانه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ بُ)
نرم و تابان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نرم و تابان گردیدن. (آنندراج). تزلیخ. (اقرب الموارد) ، هموار کردن زمین را و در عبارت اللسان: الملقه بعد اثارتها، ماله کشیدن زمین است پس از شخم زدن آن. (از اقرب الموارد). رجوع به تملیق شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بمعنی ترلک است که قبای آستین کوتاه پیش واز باشد. (برهان). ترلک. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
معطر است دماغم ز بوی ترلیکش
ملازمم بدل و جان ز دور و نزدیکش.
نزاری (از انجمن آرا).
و رجوع به ترلک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
، روانگی، درسلک کشیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نیک پیراستن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لجادما علکتموها. (اقرب الموارد) ، نیکو خدمت کردن شتران را، از مال دست بستن جهت بخل و تصرف نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برۀ فربه. بره ای که شیر مادر او بسیار باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مال تملیکی، مال متصرفی و موروثی. (ناظم الاطباء). رجوع به تملیک و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهلیک
تصویر تهلیک
نیست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهیک
تصویر تمهیک
سخت ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش پرداختن پیشا دست دادن، چنگ در زدن، مشکاندن مشک زدن (مسک تازی گشته مشک سنسکریت است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعیک
تصویر تمعیک
غلتاندن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیح
تصویر تملیح
فربه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیس
تصویر تملیس
نرم و تابان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیل
تصویر تملیل
دگرگون ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیه
تصویر تملیه
برخوردار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیت
تصویر تملیت
((تَ))
یک لنگه بار، بار کمی که بر بالای استر یا الاغ بگذارند و بر روی آن نشینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملیح
تصویر تملیح
((تَ))
نمک ریختن، سخن ملیح گفتن
فرهنگ فارسی معین