معنی تمشق - جستجوی لغت در جدول جو

تمشق

لغت نامه دهخدا

تملق

چرب زبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن

فرهنگ فارسی عمید

تعشق

عاشق شدن، عشق ورزیدن، اظهار عشق کردن

فرهنگ فارسی عمید

تمشک

میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، تلو، سه گل، توت سه گل، علّیق، علّیق الجبل، توت العلیق

میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، تَلو، سِه گُل، توتِ سِه گُل، عُلَّیق، عُلَّیقُ الجَبَل، توتُ العَلیق

فرهنگ فارسی عمید

تمشی

راه رفتن، قدم زدن، روان گشتن، پیاده روی

فرهنگ فارسی عمید

تمزق

پاره پاره شدن، پراکنده شدن قوم

فرهنگ فارسی عمید

تمزق

(تَحْ)

دریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192).
اگر زمان آن تحکمات امتداد یافتی نظم حال و مال بگسستی و جمعیت حشم به تفرق و تمزق پیوستی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 188)

لغت نامه دهخدا

تمقق

(تَ)

اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمقق اخلاف المعیشه منهم. (اقرب الموارد) ، و اصابه جرح فما تمققه ، ای لم یضره . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیرون آوردن آنچه در استخوان باشد، خوردن شتر بچه همه شیری را که در پستان بود. (از اقرب الموارد)

اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمقق اخلاف المعیشه منهم. (اقرب الموارد) ، و اصابه جرح فما تمققه ُ، ای لم یضره ُ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیرون آوردن آنچه در استخوان باشد، خوردن شتر بچه همه شیری را که در پستان بود. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

تملق

(تَ خَ مُ)

چاپلوسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود

لغت نامه دهخدا

تمهق

(تَ)

نوشیدن شراب ساعتی بعد ساعتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ظلل یتمهق شکوه و قال ابوعمرو و الاصمعی: اذاشربه النهار اجمع ساعه بعد ساعه. (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

تماشق

(تَ حَصْ صُ)

باهم کشیدن گوشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باهم کشیدن گوشت را، پس خوردن آن را. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

تشمق

(اِ تِ)

شادمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنشط مرد. (از اقرب الموارد) ، غیرت و رشک خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :تشمق الرجل اذا تنشط و غار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

تدمشق

(اِ)

محاصره کردن دمشق. (ناظم الاطباء) ، بدمشق درآمدن. (المنجد) (ذیل اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

تعشق

(بَ)

عشق نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عاشقی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکلف عشق. (از اقرب الموارد). عشق و عشق ورزی و محبت و دوستی. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

امشق

(اَ شَ)

پوست پاره پاره شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مشق. (از ناظم الاطباء).

لغت نامه دهخدا

متمشق

(مُ تَ مَشْ شِ)

جامه که پاره شود. (آنندراج). جامۀ پاره و دریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شب که آخر گردد. (آنندراج) (منتهی الارب). شب به آخر رسیده. (ناظم الاطباء) ، پوست برکنده و برهنه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمشق شود

لغت نامه دهخدا

تمرق

(تَ نِ ءَ)

موی برافتادن و برون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه المثل: رویدالغز و یتمرق، ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءه کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکنده شدن موی، به مریق رنگ گرفتن جامه، پراکنده شدن وریختن موی از بیماری و جز آن. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

تمشک

درختچه ای ازتیره گل سرخیان که دسته مستقلی را بنام دسته تشکها تشکیل میدهد و بحالت وحشی در نقاط ساحلی و گرم مرطوبی مخصوصا در مازندران و گیلان فراوانست. گیاهی است با ساقه های تیغ دار که در کنار جاده ها و مزارع و جنگلها بصورت انبوه میروید. برگهایش متناوب و گوشوارک دار و مرکب و شامل 3 تا 5 برگچه است

فرهنگ لغت هوشیار

دمشق

مرغ باران از پرندگان، چابکدست

فرهنگ لغت هوشیار

تشمق

رشک خوردن رشک بردن

فرهنگ لغت هوشیار

تعشق

عاشق شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تملق

چاپلوسی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تمعق

دو رنگی، بد خویی

فرهنگ لغت هوشیار

تمشی

راه رفتن، روان گشتن

فرهنگ لغت هوشیار

تمحق

پاک و محو شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تمرق

غلتیدن، بر خود پیچیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تمزق

پاره پاره شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تمشا

رفتن، قدم برداشتن، رفت، روش راه رفتن

فرهنگ لغت هوشیار

تعشق

((تَ عَ شُّ))

عاشقی کردن

فرهنگ فارسی معین

تمحق

((تَ مَ حُّ))

نابود شدن، سوختن

فرهنگ فارسی معین

تمشا

((تِ))

راه رفتن

فرهنگ فارسی معین

تمشک

((تَ مِ))

میوه ای است مانند توت و توت فرنگی به رنگ قرمز مایل به مشکی با مزه ترش و شیرین که از بوته تمشک به دست می آید. بوته این میوه ساقه بلند و تیغ دار و در هم پیچیده دارد که با برگ های کوچک به طور خودرو در جاهای گرم و مرطوب می روید، دارای ویتامین

فرهنگ فارسی معین

تمشی

((تَ مَ شّ))

راه رفتن، گام زدن، پیاده روی

فرهنگ فارسی معین

تملق

((تَ مَ لُّ))

چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن

فرهنگ فارسی معین

تملق

چاپلوسی

فرهنگ واژه فارسی سره

معنی تمشق - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما