جدول جو
جدول جو

معنی تمریط - جستجوی لغت در جدول جو

تمریط
(تَحْ)
کوتاه ساختن آستین جامه را چندانکه همچو چادر گردد، موی برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمریط
(تَ)
شهر کوره ای و شقه ای به اسپانیا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 207 و ج 2 ص 183و 196 و 261 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفریط
تصویر تفریط
کوتاهی کردن در کاری، اظهار عجز کردن در کاری، بیهوده ساختن، ضایع کردن، تلف کردن مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
فعالیت برای به دست آوردن مهارت در کاری، متنی شامل مسئله ها، پرسش ها و یا سرمشق هایی برای مهارت یافتن در امری مثلاً تمرین های کتاب را حل کردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریط
تصویر توریط
کسی را در ورطه و جایی افکندن که رهایی از آن دشوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَحْ)
مراغه دادن ستور را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در خاک غلطانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بسیار روغن کردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرب کردن سروتن چارپا را، معیوب و زشت کردن آبروی کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
سخت روی گردیدن کسی بر کاری: مرن وجهه علی الامر تمریناً، سخت گردید روی او بر کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : مرن الادیم، ای لینه . (از اقرب الموارد) ، بر زمین زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چرب کردن یا سرگین گاو مالیدن سم سودۀ چارپا را. (از اقرب الموارد) ، خوی گر ساختن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آموختن به شاگرد مطالب علمی را به طریقی که خوی گر برآنها شود و در ذهن وی ملکه گردد. (ناظم الاطباء). مداومت و تکرار عملی یا فنی یا علمی تا در آن ماهر گردد و مهارت حاصل آید
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان شاهرود که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و685تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
سرود فرومایگان گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مرق الرجل تمریقاً، غنی و حکی ابن الاعرابی مرق با لغنا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
بیماروانی (بیمار بانی). (زوزنی). بیمار داری. (صراح اللغه). بیمارداری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیک خدمت کردن بیمار را. (آنندراج). نیک بیمارداری کردن و متکفل درمان او شدن. (از اقرب الموارد) ، سست ساختن. (منتهی الارب). توهین کردن. (ناظم الاطباء). سست گردانیدن و استوار نساختن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، قصر کردن در کاری. (منتهی الارب). کوتاهی نمودن در کاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سستی کردن در کاری. (آنندراج) ، بر باد کردن گندم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر زمین زدن کسی را. یقال: مقط القرن تمقیطاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به ریسمان کشیدن شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باران اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تلخ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گستردن بر روی زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وی)
نسو کردن و بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). هموار و لغزان کردن بنا. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). هموار و لغزان و درخشان ساختن بنا را، تمراد ساختن جهت کبوتران، خشودن و برگ دور کردن از درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
روغن با دارو درمالیدن. (تاج المصادر بیهقی). بیالودن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چرب کردن. (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد). روغن و نحو آن مالیدن برخود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازغیاث اللغات) (از آنندراج) ، فراوان شدن آب خمیر به حدی که رقیق شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
پاک کردن گندم از خاک به جاروب، روغن مالیدن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پرآب کردن مشک تا بخیه محکم شود. (تاج المصادر بیهقی). به آب پرکردن توشه دان نو را تا سوراخهای درز بند گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ابن اعرابی گوید: تمریح خوشبو کردن مشک تازه است به اذخر یا درمنه و اگر به گل خوشبو شود تشریب است. (از اقرب الموارد) ، به جنگ رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
مهربان ناشدن گوسپند بر بچه به سبب بوی بد عرق آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریزه ریزه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریزه ریزه کردن ثرید را. (از اقرب الموارد) ، شکستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
مرؤک الطعام گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَدْ دُ)
تمغط. تمدید. تمدد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
در هلاک افکندن. (تاج المصادر بیهقی). به هلاکت افکندن. (زوزنی). در هلاکی افکندن، پنهان کردن، شتر را به دیگر شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَزْ زُ)
گل اندودن دیوان را، یک مصراع شعر گفتن و مصراع ثانی گفتن دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ملط له تملیطاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بانگ تیز برآوردن از دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بانگ گوز از دهان برآوردن. شیشکی بستن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضرطه دادن با دهان. (از اقرب الموارد) ، افسوس کردن به کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). استهزاء کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، گوز کنانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راندن دوا شکم کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشیدن و دراز کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمایط
تصویر تمایط
از هم دوری، با هم بد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریر
تصویر تمریر
تلخاندن تلخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریض
تصویر تمریض
بیمار داری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریق
تصویر تمریق
سرود فرومایگان گفتن سرا پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
سخت روی گردیدن کسی بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمطیط
تصویر تمطیط
دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریط
تصویر تفریط
ضایع کردن، کمی کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضریط
تصویر تضریط
شیشکی بستن، استهزاء کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریط
تصویر تفریط
((تَ))
کوتاهی کردن، ضایع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
((تَ))
عادت دادن، آشنا ساختن کسی به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
ورزش، ورز، آمادگی، پیگیری، ورزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره