جدول جو
جدول جو

معنی تمریش - جستجوی لغت در جدول جو

تمریش
(تَ)
باران اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمرین
تصویر تمرین
فعالیت برای به دست آوردن مهارت در کاری، متنی شامل مسئله ها، پرسش ها و یا سرمشق هایی برای مهارت یافتن در امری مثلاً تمرین های کتاب را حل کردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
برانگیختن، فتنه انگیزی کردن، چند نفر را به هم انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَحْ)
سخت روی گردیدن کسی بر کاری: مرن وجهه علی الامر تمریناً، سخت گردید روی او بر کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : مرن الادیم، ای لینه . (از اقرب الموارد) ، بر زمین زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چرب کردن یا سرگین گاو مالیدن سم سودۀ چارپا را. (از اقرب الموارد) ، خوی گر ساختن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آموختن به شاگرد مطالب علمی را به طریقی که خوی گر برآنها شود و در ذهن وی ملکه گردد. (ناظم الاطباء). مداومت و تکرار عملی یا فنی یا علمی تا در آن ماهر گردد و مهارت حاصل آید
لغت نامه دهخدا
(بَ رَهْ)
حمله کردن و سپس سر برداشتن و دهن گشادن خر: عرش الحمار برأسه تعریشاً، حمله کرد خر پس برداشت سر را و گشاد دهن را، درنگ نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته افروخته ماندن هیزم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وادیج بستن رز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنا ساختن از چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ساختن سقف خانه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
جوشن و خود است مر چالیش را
وین حریر و برد، مر تعریش را.
مولوی.
در مدت دو ماه سراسر بازارها به تعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 439) ، بر تخت یا بر کوشک بردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترش کردن روی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تکریشه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در اللسان آمده، پختن گوشت در کرش: کرش اللحم، طبخه فی الکرش. (از اقرب الموارد). رجوع به تکریشه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَطْ طُ)
بر یکدیگر برآغالیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآغالانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فتنه کردن میان مردم و درهم انداختن مردم را به دشمنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکز بخش شمیران شهرستان تهران است که در چهارده هزارگزی شمال تهران قرار دارد. دامنه ای است سردسیر و ده هزار تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و صیفی و انواع میوه و شغل اهالی زراعت و باغداری است در حدود 800 باب دکان و مغازه دارد و در تابستان در حدود 2 الی 3 هزار خانوار برای هواخوری و استفاده از هوای خوب آنجا از تهران به تجریش میروند و پس از سرد شدن هوا مجدداً بتهران بازمیگردند بعلاوه روزهای تعطیل موقتاً جمعیت زیادی بدانجا روی می آورند و در حقیقت یکی از گردشگاههای ییلاقی تهران است و بوسیلۀ دو راه شوسه به تهران متصل میگردد. دبستان و دبیرستان و کودکستان و بخشداری و شهربانی و شهرداری و دارایی و آمار و ثبت اسناد و محضر رسمی و کار خانه برق و ادارۀ بهداری دارد. امامزاده صالح تجریش از ابنیۀ قدیمی است. عمارت باغ فردوس از بناهای دورۀ قاجاریه است. سفارت خانه ییلاقی آلمان و ترکیه در این قصبه واقع است. پست و تلگراف و تلفن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان شاهرود که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و685تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
بر یکدیگر برآغالیدن شکره. (زوزنی). برافزولیدن قوم و سگ بر یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحریش میان قوم یا سگان، برانگیختن آنان به یکدیگر. (از قطر المحیط). تحریش میان قوم،برانگیختن و دشمنی افکندن میان آنان و همچنین است میان سگان. (از اقرب الموارد). برغلانیدن و فساد انداختن میان مردم و در هم انداختن سگان را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
سرود فرومایگان گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مرق الرجل تمریقاً، غنی و حکی ابن الاعرابی مرق با لغنا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
مراغه دادن ستور را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در خاک غلطانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بسیار روغن کردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چرب کردن سروتن چارپا را، معیوب و زشت کردن آبروی کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
کوتاه ساختن آستین جامه را چندانکه همچو چادر گردد، موی برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شهر کوره ای و شقه ای به اسپانیا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 207 و ج 2 ص 183و 196 و 261 شود
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
بیماروانی (بیمار بانی). (زوزنی). بیمار داری. (صراح اللغه). بیمارداری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیک خدمت کردن بیمار را. (آنندراج). نیک بیمارداری کردن و متکفل درمان او شدن. (از اقرب الموارد) ، سست ساختن. (منتهی الارب). توهین کردن. (ناظم الاطباء). سست گردانیدن و استوار نساختن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، قصر کردن در کاری. (منتهی الارب). کوتاهی نمودن در کاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سستی کردن در کاری. (آنندراج) ، بر باد کردن گندم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تلخ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گستردن بر روی زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وی)
نسو کردن و بلند کردن بنا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). هموار و لغزان کردن بنا. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). هموار و لغزان و درخشان ساختن بنا را، تمراد ساختن جهت کبوتران، خشودن و برگ دور کردن از درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برآمدن سر خوشۀ زراعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن چیزی را، بسوی خود کشیدن شاخۀ درخت را با عصای سرکج. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
روغن با دارو درمالیدن. (تاج المصادر بیهقی). بیالودن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چرب کردن. (یادداشت ایضاً) (از اقرب الموارد). روغن و نحو آن مالیدن برخود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازغیاث اللغات) (از آنندراج) ، فراوان شدن آب خمیر به حدی که رقیق شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دو یا چند تن که یک اندازه از عمرشان گذشته هم سن هم سال، دو مرد که دو خواهر را در حباله نکاح خویش دارند باجناق همپاچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریش
تصویر تاریش
برافروختن آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهریش
تصویر تهریش
فتنه انگیختن میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریر
تصویر تمریر
تلخاندن تلخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریض
تصویر تمریض
بیمار داری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریق
تصویر تمریق
سرود فرومایگان گفتن سرا پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
سخت روی گردیدن کسی بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریش
تصویر تقریش
بر آغالیدن، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریش
تصویر تفریش
بوباندن (بوب فرش)، گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریش
تصویر تخریش
خوشه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
فتنه انگیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
((تَ))
عادت دادن، آشنا ساختن کسی به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحریش
تصویر تحریش
((تَ))
فتنه انگیختن، چند نفر را به هم انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمرین
تصویر تمرین
ورزش، ورز، آمادگی، پیگیری، ورزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همریش
تصویر همریش
باجناق
فرهنگ واژه فارسی سره