جدول جو
جدول جو

معنی تمتامه - جستجوی لغت در جدول جو

تمتامه(تَ مَ)
مؤنث تمتام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تمتام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمتام
تصویر تمتام
کسی که با شتاب سخن گوید و سخنش فهمیده نشود
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مَ)
گلۀ بزرگ از شتران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). همهومه. رجوع به همهومه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
متصل شدن حدود زمین با یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج). ارضنا تتاخم ارضکم متاخمه، حد زمین ما متصل است به زمین شما. (از ناظم الاطباء). بلاد عمان تتاخم بلاد الشجر و بلادنا متاخمه لبلادهم. (اقرب الموارد). و رجوع به متاخم شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
به تهامه درآمده و فروکش شدن در آن. (آنندراج). تاهم متاهمه، بمعنی اتهم و اتهاماً است. (منتهی الارب). تاهم متاهمه، به تهامه در آمد و فروکش شد در آن. (ناظم الاطباء) ، تاهم البلد، ناگوار شمرد آن شهر را. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
نام شمشیر عمرو بن معدیکرب است: بعث عمر بن الخطاب الی عمرو بن معدیکرب ان یبعث الیه بسیفه المعروف بالصمصامه... (العقد الفرید چ محمدسعید عریان ج 1 ص 134). وصف سیف عمرو بن معدیکرب الذی یقال له الصمصامه لموسی الهادی... (همان کتاب ج 1 ص 135). در البیان و التبیین چ قاهره 1351 هجری قمری ج 3 حاشیۀ ص 17 نیز صمصامه آمده است. رجوع به صمصام شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
گیاهی است که بیخ آن مانند گزر خورده می شود و نهایت شیرین می باشد. ج، دمدام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مؤنث کمکام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
یکی قمقام. رجوع به قمقام شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ)
رجل تنتاله، مرد کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِقْ قا مَ / تِ مَ)
تلقام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
در فرهنگ ترکی سنگ پشت. (آنندراج) (بهار عجم) :
چو قرباقه (کذا) اکنون صدا میزنی
چو تشتاقه این دست و پا میزنی.
یحیی کاشی (از آنندراج) (بهار عجم).
رجوع به تسباغه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ ثُ)
مرد نیکوسخن فصیح کلام. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ)
نیک دانا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیرک نسب دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نسابه. (اقرب الموارد). و رجوع به تعلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
یکی از آبهای غنی بن أعصر. (معجم البلدان) ، اختلاط، پردانه شدن خوشه و مثل آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
با هم جمع شده. (ناظم الاطباء) ، با هم آینده. (ناظم الاطباء) ، کامل شدۀ در عدد و درست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تتام شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
با چیزی نبرد کردن به تمامی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
تأنیث ممتاز. رجوع به ممتاز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخن تاناک و یا میم ناک گوینده و کسی که سخن او به حنک درخورد یا گنگلاج که سخن وی به فهم ناید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه زبانش با تاء گردد. (مهذب الاسماء). کسی که در کلام تای فوقانی بسیار تلفظ کند به هندی توتلا گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
بر شخص ظفر جوی فتد لرزۀ مفلوج
بر لفظ سخنگوی زند لکنت تمتام.
مسعودسعد.
تا وصف او تمیمۀ من شد به جنب من
تمتام ناتمام سخن بود بوتمام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با تا گشتن زبان کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخن تاناک یا میم ناک گفتن یا برخوردن سخن به حنک اعلی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تمتام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کامل و تمام گردیدن: تم تماماً و تماماً (مثلثتین) و تمامه و تمامه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کامل شدن عده ایام ماه به 30 روز. (از اقرب الموارد) ، تمام کردن و استمرار کردن بر چیزی: تم به و علیه و منه قوله، فان نکل و تم علی الاباء، ای مضی علی الانکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تم و تمام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
تمام. (منتهی الارب). و آنچه بدان چیزی کامل گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
بقیۀ چیزی. (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمتمه
تصویر تمتمه
تمیمناکی کاربرد ت و م به بسیاری در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
متامله در فارسی مونث متامل: درنگ کننده، فرجام اندیش مونث متامل جمع متاملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمنامه
تصویر غمنامه
نامه ای که حکایت از اندوه کند مراسله غم انگیز، تراژدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلامه
تصویر تعلامه
نیک، دانا، زیرک نسب دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمامه
تصویر تمامه
همگی، به پایان بردن به سر رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
از خاقانی: تمتام تا تمام سخن بود ناتمام ت گوی کسی که در سخن وات (حرف) ت زبردار را بسیار به کار میبرد تناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتازه
تصویر ممتازه
مونث ممتاز (خصایص ممتازه ملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمنامه
تصویر غمنامه
((~. مِ))
نوشته ای که در آن رنج ها یا غم ها شرح داده شده است، تراژدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمتمام
تصویر تمتمام
((تَ تَ))
کسی که به علت تند حرف زدن، سخنش فهمیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
سهل انگاری، معطلی، درنگ
فرهنگ گویش مازندرانی