جدول جو
جدول جو

معنی تمارض - جستجوی لغت در جدول جو

تمارض
خود را مریض وانمود کردن، خود را به ناخوشی زدن
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
فرهنگ فارسی عمید
تمارض
(تَ حَشْ شُ)
بیماری نمودن، بی بیماری. (زوزنی). بیمار نمودن خود را بی علت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را بیمار نمودن بی مرض و خود را به تکلف مریض وانمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تمارض
بیماری نمودن، خود را به تکلف مریض وانمود کردن
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
فرهنگ لغت هوشیار
تمارض
((تَ رُ))
خود را به بیماری زدن
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
فرهنگ فارسی معین
تمارض
اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوش نمایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمار
تصویر تمار
خرما فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعارض
تصویر تعارض
اختلاف داشتن، متعرض و مزاحم یکدیگر شدن، با هم مخالفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شهری در کوههای طبرستان در جهت خراسان. (از معجم البلدان). رابینو در یادداشتها و حواشی خود بر کتاب مازندران و استرآباد به شمارۀ 6 ص 150 آرد: ’یاقوت نام شهر تمار را در مرز خراسان ذکر کرده است...’. ولی اطلاعی از آن بدست نمی دهد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکدیگر را پیش آمدن. (زوزنی). خلاف یکدیگر آمدن خبر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معارضه کردن یکی با دیگری. (از اقرب الموارد) : کفشگر در معرض تعارض درحال سر تفکر به گریبان حیرت فروبرد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، (اصطلاح اصول) هرگاه یکی از دو دلیل حکمی را اثبات کند و دیگری نفی آن را به طوری که جمعبین مدلول آن دو دلیل ممکن نباشد گویند بین آن دو دلیل تعارض است و آن دو را نسبت به یکدیگر متعارض گویند. چنانکه یکی از دو دلیل وجوب و دیگری حرمت عملی خاص را بیان کند. بنابراین هرگاه بتوان بین مدلول دو دلیل بنحوی سازواری داد چنانکه مثلاً مدلول یکی از دودلیل عام و دیگری خاص باشد یا مدلول دیگری حاکم بر مدلول دیگری یا رافع آن بود بین آنها تعارضی نیست
لغت نامه دهخدا
(تَ م م)
خرمافروش. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ ما)
عبدالملک بن عبدالعزیز مکنی به ابونصر النسایی القشیری محدث است. وی به بغداد رفت و در سال 228 هجری قمری درگذشت او را رحله ای است. (از اسماء المؤلفین ج 1 ص 624). رجوع به عبدالملک... شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سست شدن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَم ما)
حسین التمار مکنی به ابوبکر فیلسوف دهری از مخالفان و معاصران محمد بن زکریای رازی (251-313 ه. ق) بود. رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ذبیح الله صفا ص 175 و 178 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَصْ صی)
باهم ستیهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
وام دادن یکدیگررا. (دهار) ، یکدیگر را تقریض کردن. (صراح). همدیگر را شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقریض شود، بیکدیگر به دنبال چشم نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را نیکی یا بدی از پیش فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هریک دیگری را ثنا گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَرَ)
یک نوع گیاهی بسیارنیک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شُ)
با هم جنگ و پیکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شی)
سپری شدن شیرناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطع شدن شیر ماده شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به شک شدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شک نمودن در چیزی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگر ستهیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). همدیگر خصومت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باهم جدال کردن. (آنندراج). تجادل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ ی ی)
درختی است. (منتهی الارب). یک نوع درختی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
آن که بیمار نماید خود را بی علت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را بی آن که بیمار باشد بیمار می نمایاند. (ناظم الاطباء). رجوع به تمارض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمرض
تصویر تمرض
سست شدن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمارض
تصویر متمارض
بیمار نما آنکه خود را به نا خوشی زند بیمار نما جمع متمارضین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارض
تصویر تارض
درنگیدن، به زمین چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متارض
تصویر متارض
متصدی و معترض، لازم گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمار
تصویر تمار
خرمافروش
فرهنگ لغت هوشیار
ناسازش ناسازواری، ناسازورزی، خلاف یکدیگر ورزیدن متعرض یکدیگر شدن با هم اختلاف داشتن، خلاف ورزی معارضه، جمع تعارضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارض
تصویر تقارض
وام دادن یکدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماری
تصویر تماری
همگمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمارس
تصویر تمارس
با هم جنگ و پیکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمار
تصویر تمار
((تَ مّ))
خرمافروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمارض
تصویر متمارض
((مُ تَ رِ))
کسی که خود را به مریضی می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعارض
تصویر تعارض
((تَ رُ))
متعرض یکدیگر شدن، ناسازگاری کردن
فرهنگ فارسی معین
اختلاف، تخالف، تعاند، خلاف ورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه، خلاف ورزی کردن، متعرض شدن، ناسازگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تمارض گر، بیمارنما، ناخوش نما
فرهنگ واژه مترادف متضاد