هزل و مزاح و مسخرگی و ظرافت باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هزل و تمسخر. (فرهنگ رشیدی). سخریه. (شرفنامۀ منیری). هزل و مزاح و ظرافت و سخر باشد. (فرهنگ جهانگیری) : گرتو تماخره کنی اندر چنین سفر بر خویشتن کنی تو، نه بر من تماخره. ناصرخسرو. لیکن نه بازگردم از شر دشمنان کاندر خور تماخره و تتربو شوم. سوزنی. ز راه طعنه و طنز و تماخره می گفت خهی گذارده هریک حقوق نعمت شاه. عمر بن محمودبلخی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
هزل و مزاح و مسخرگی و ظرافت باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هزل و تمسخر. (فرهنگ رشیدی). سخریه. (شرفنامۀ منیری). هزل و مزاح و ظرافت و سخر باشد. (فرهنگ جهانگیری) : گرتو تماخره کنی اندر چنین سفر بر خویشتن کنی تو، نه بر من تماخره. ناصرخسرو. لیکن نه بازگردم از شر دشمنان کاندر خور تماخره و تتربو شوم. سوزنی. ز راه طعنه و طنز و تماخره می گفت خهی گذارده هریک حقوق نعمت شاه. عمر بن محمودبلخی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
از عشایر ’صلت’ هستند که از نواحی قدس باشند. و از حدود سال 214 ه. ق. به عوامله پیوستند. تعداد آنان در حدود 150 تن است و آنان را خویشانی در ’کفرعوان’ است که به همین نام مشهورند. (از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 244) شعبه ای از عشیرۀ عمایرۀ صلت هستند که در ناحیۀ ’کوره’ در منطقۀ عجلون، واقع در قریۀ ’کفرعوان’ بسر میبرند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 325)
از عشایر ’صلت’ هستند که از نواحی قدس باشند. و از حدود سال 214 هَ. ق. به عوامله پیوستند. تعداد آنان در حدود 150 تن است و آنان را خویشانی در ’کفرعوان’ است که به همین نام مشهورند. (از معجم قبائل العرب از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 244) شعبه ای از عشیرۀ عمایرۀ صلت هستند که در ناحیۀ ’کوره’ در منطقۀ عجلون، واقع در قریۀ ’کفرعوان’ بسر میبرند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 325)
کشتی که در رفتن بانگ کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتیی که آب را بسینۀ خود بشکافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کشتیی که در یک بادپیش آید و پس رود. ج، مواخر. و رجوع به ماخر شود
کشتی که در رفتن بانگ کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتیی که آب را بسینۀ خود بشکافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کشتیی که در یک بادپیش آید و پس رود. ج، مواخر. و رجوع به ماخر شود
نام عشیره ای است در ناحیۀ بنی عبید، در منطقۀ عجلون. اصل آنان از کرک است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 268) نام یکی از عشایر ناحیۀ علویان، در سوریه است. (از معجم قبائل العرب از تاریخ العلویین تألیف طویل ص 350)
نام عشیره ای است در ناحیۀ بنی عبید، در منطقۀ عجلون. اصل آنان از کرک است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ شرقی الاردن و قبائلها تألیف بیک ص 268) نام یکی از عشایر ناحیۀ علویان، در سوریه است. (از معجم قبائل العرب از تاریخ العلویین تألیف طویل ص 350)
بخت و طالع و سرنوشت را گویند و بمعنی نصیب و قسمت و آنچه بر آن زایند و برآیند هم هست، چنانکه گویند ’تاخیرۀ تو چنین بود’ یعنی طالع تو چنین بود و بر آن زادی و برآمدی. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). چنان بودکه مثل زنند که تاخیرۀ تو چنان بود و بر آن بود یعنی بر آن بزادی و بر آن پدید آمدی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : تاخیرۀ تو نه بدان زده است (کذا) کایدر بسیار بمانی بدان. مخلدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
بخت و طالع و سرنوشت را گویند و بمعنی نصیب و قسمت و آنچه بر آن زایند و برآیند هم هست، چنانکه گویند ’تاخیرۀ تو چنین بود’ یعنی طالع تو چنین بود و بر آن زادی و برآمدی. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). چنان بودکه مثل زنند که تاخیرۀ تو چنان بود و بر آن بود یعنی بر آن بزادی و بر آن پدید آمدی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : تاخیرۀ تو نه بدان زده است (کذا) کایدر بسیار بمانی بدان. مخلدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)