جدول جو
جدول جو

معنی تماته - جستجوی لغت در جدول جو

تماته
(تَ)
دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباعد. (اقرب الموارد) ، تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تماته
دوشیدن گوجه فرنگی
تصویری از تماته
تصویر تماته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تماغه
تصویر تماغه
کلاه، کاکل باز یا شاهین، برای مثال کبوتر کاو به زنهارش درآید / تماغه از سر شاهین رباید (کلیم - لغتنامه - تماغه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمات
تصویر تمات
گوجه فرنگی، میوه ای آبدار با پوست نازک سرخ رنگ و تخم های ریز که خام و پختۀ آن خورده می شود و دارای ویتامین c می باشد، بوتۀ این گیاه که شاخه های بلند و برگ های بریده دارد، تمات، تماته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماته
تصویر اماته
میرانیدن، کشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ پَ)
بهر راه و بهر طور جستن چیزی.
لغت نامه دهخدا
(تُ غِ)
کلاه شاهین و باز و امثال آن. کلاه باز شکاری. (ناظم الاطباء) :
کبوتر کو به زنهارش درآید
تماغه از سر شاهین رباید.
کلیم (از آنندراج).
شهباز قدرتش چو زند بال و پر بهم
نه چرخ را بیفکند از سر تماغه وار.
علیرضا تجلی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(ماتْ تَ)
مؤنث مات (ت ت) . (از اقرب الموارد). حرمت و پیوند و وسیلت. ج، موات. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهریست درخطۀ سند هندوستان، در 80 هزارگزی جنوب حیدرآباد، وهمین مسافت با دریا فاصله دارد مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد این شهر دارای 15000 تن نفوس است و چند کار خانه منسوجات ابریشمی و نخی دارد در زمانهای پیش شهرمهمی بود و تجارت پر رونقی داشته که بعدها تنزل کردو محتملا همان شهر قدیمی ’پتاله’ است، و در سال 1555م، بوسیلۀ پرتقالیها این شهر ضبط و ویران گردید
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر بمعنی شمات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شاد شدن به غم دشمن. (منتهی الارب). شاد شدن به خرابی کسی. (آنندراج). شادی کردن به مکروهی که دشمن را رسد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). رجوع به شمات و شماتت شود، زشت روی شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
شماطه. ساعت زنگی. ساعت زنگی بزرگ. (یادداشت مؤلف). دستگاهی مخصوص در ساعتهای دیواری و رومیزی و بزرگ که با تنظیم کردن آن در لحظۀ معین زنگ ساعت به صدا درمی آید یا آوازی مانند آواز ساز بیرون میدهد یا مجسمۀ مرغی از داخل ساعت بیرون می آید و نغمه ای سر میدهد اعلام وقت معینی را. رجوع به شماطه شود
لغت نامه دهخدا
(زَبْیْ)
کمیت گردیدن اسب. (از منتهی الارب) (آنندراج) : کمت الفرس کمتاً و کمته و کماته، کمیت گردید اسب. (از اقرب الموارد). و رجوع به کمت و کمیت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَصْصُ)
آهسته و صاحب وقار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِهْ)
ترهات و اباطیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترهات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَسْ سی)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، باهم کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پی درپی فروریخته شدن آتش از آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رأیت النار من الزند تتماتر، ای تترامی و تتساقط. ابومنصور گوید که آن را جز از لیث نشنیدم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
دهی است از دهستان میرده که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کامل و تمام گردیدن: تم تماماً و تماماً (مثلثتین) و تمامه و تمامه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کامل شدن عده ایام ماه به 30 روز. (از اقرب الموارد) ، تمام کردن و استمرار کردن بر چیزی: تم به و علیه و منه قوله، فان نکل و تم علی الاباء، ای مضی علی الانکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تم و تمام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
تمام. (منتهی الارب). و آنچه بدان چیزی کامل گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
بقیۀ چیزی. (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدبو و بدمزه بودن گوشت و طعام. (آنندراج). تماهه. رجوع به تماهه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَفْ فُ)
بگردیدن خوردنی. (تاج المصادر بیهقی). بدبوی و بدمزه گردیدن طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغییر طعم و بوی یافتن طعام. (از اقرب الموارد) ، فاسدو تباه گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمیرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). میرانیدن. (ترجمان علامه، تهذیب عادل) (منتهی الارب). میراندن و کشتن کسی را. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
دشمنشادی شادی از رنج و اندوه دشمن (در برخی از واژه نامه ها دشمنکامی آمده که درست نیست زیرا دشمنکامی به کام دشمن کاری را انجام دادن و برابر با خیانت تازی است)، سرزنش سر کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاته
تصویر تهاته
یاوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمامه
تصویر تمامه
همگی، به پایان بردن به سر رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمات
تصویر تمات
فرانسوی گوجه فرنگی بکاه سر گوجه فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماهت
تصویر تماهت
بد بویی بد مزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماتر
تصویر تماتر
پی در پی فرو ریخته شدن آتش از آتش زنه، کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماته
تصویر اماته
میرانیدن کشتن میرانیدن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تلاش، پیله ی کرم ابریشم قبل از کامل شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ماندگاه، پاتوق
فرهنگ گویش مازندرانی