غلاف خوشۀ خرما و غلاف دانۀ خرما را گویند. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، تیشۀ درودگری را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیشۀ درودگری را نیز در برهان بیان کرده و در فرهنگ ندیدم. (انجمن آرا)
غلاف خوشۀ خرما و غلاف دانۀ خرما را گویند. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، تیشۀ درودگری را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیشۀ درودگری را نیز در برهان بیان کرده و در فرهنگ ندیدم. (انجمن آرا)
مؤید. شاعر عرب متوفی بسال 557 هجری قمری رجوع به مؤید و معجم البلدان ذیل الوس شود، مترسی که در مزارع نصب کنند. (از فرهنگ نظام). - الولوی سر خرمن. - مثل الولوی سر خرمن
مؤید. شاعر عرب متوفی بسال 557 هجری قمری رجوع به مؤید و معجم البلدان ذیل الوس شود، مَتَرسی که در مزارع نصب کنند. (از فرهنگ نظام). - الولوی سر خرمن. - مثل الولوی سر خرمن
غلاف کارد و شمشیر و امثال آن را گویند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). غلاف. (انجمن آرا) : خیال غمزه ات ازبسکه در دلم بخلید دلم تلوسۀ شمشیر آبدار تو گشت. شجاعی (از فرهنگ جهانگیری)
غلاف کارد و شمشیر و امثال آن را گویند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). غلاف. (انجمن آرا) : خیال غمزه ات ازبسکه در دلم بخلید دلم تلوسۀ شمشیر آبدار تو گشت. شجاعی (از فرهنگ جهانگیری)
مخفف تلواسه است که اضطراب و بیقراری و اندوه باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : کامم از تلوسۀ مرگ لبالب تلخ است شربت آب ز هر دیده ببارید مرا. امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری). اما در غیر شعر خسرودر کلام قدما دیده نشد. (فرهنگ رشیدی)
مخفف تلواسه است که اضطراب و بیقراری و اندوه باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) : کامم از تلوسۀ مرگ لبالب تلخ است شربت آب ز هر دیده ببارید مرا. امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری). اما در غیر شعر خسرودر کلام قدما دیده نشد. (فرهنگ رشیدی)
بلهوس بودن. سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بل شود. - بلهوسی داشتن، آرزو و هوس بسیار داشتن. (ناظم الاطباء). - بلهوسی کردن، گذرانیدن وقت را به هوس و آرزوی بسیار. (ناظم الاطباء) ، بزرگ از سلاطین هند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بلهوس بودن. سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بُل شود. - بلهوسی داشتن، آرزو و هوس بسیار داشتن. (ناظم الاطباء). - بلهوسی کردن، گذرانیدن وقت را به هوس و آرزوی بسیار. (ناظم الاطباء) ، بزرگ از سلاطین هند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آواز پا هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). آواز پای مردم که نرم و آهسته روند در شب و غیره. (فرهنگ اوبهی). بانگ پای مردم که نرم روند. (صحاح الفرس) (از لغت فرس اسدی). آواز پای باشد که هنگام رفتن برآید و آنرا چمچمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) : توانگر به نزدیک زن خفته بود که در خواب شلپوی مردم شنود. ابوشکور بلخی (از فرهنگ اوبهی). ، آواز گلوی خفته که آنرا پخست نیز گویند. (صحاح الفرس). در تداول عوام، بانگ گلوی خفته بود. (از لغت فرس اسدی) ، صدای آهسته. (فرهنگ فارسی معین)
آواز پا هنگام راه رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان). آواز پای مردم که نرم و آهسته روند در شب و غیره. (فرهنگ اوبهی). بانگ پای مردم که نرم روند. (صحاح الفرس) (از لغت فرس اسدی). آواز پای باشد که هنگام رفتن برآید و آنرا چمچمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) : توانگر به نزدیک زن خفته بود که در خواب شلپوی مردم شنود. ابوشکور بلخی (از فرهنگ اوبهی). ، آواز گلوی خفته که آنرا پخست نیز گویند. (صحاح الفرس). در تداول عوام، بانگ گلوی خفته بود. (از لغت فرس اسدی) ، صدای آهسته. (فرهنگ فارسی معین)
قریه ای است به پنج فرسنگی شمال شیراز. (فارس نامۀ ناصری). دهی از دهستان حومه بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در ششهزارگزی باختر زرقان و ششهزارگزی راه شوسۀ اصفهان به شیراز. جلگه، معتدل، مالاریایی. دارای 1220 تن سکنه. شیعۀ فارسی زبان. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و باغبانی و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است به پنج فرسنگی شمال شیراز. (فارس نامۀ ناصری). دهی از دهستان حومه بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در ششهزارگزی باختر زرقان و ششهزارگزی راه شوسۀ اصفهان به شیراز. جلگه، معتدل، مالاریایی. دارای 1220 تن سکنه. شیعۀ فارسی زبان. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و باغبانی و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
محمد بن حصن بن خالد بن سعید بن قیس بغدادی الوسی طرطوسی مکنی به ابوعبدالله. از نصر بن علی جهضمی و دیگران روایت کند و ابوالقاسم بن ابی عقب دمشقی و دیگران از وی روایت دارند. رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 و معجم البلدان ذیل الوس شود
محمد بن حصن بن خالد بن سعید بن قیس بغدادی الوسی طرطوسی مکنی به ابوعبدالله. از نصر بن علی جهضمی و دیگران روایت کند و ابوالقاسم بن ابی عقب دمشقی و دیگران از وی روایت دارند. رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 و معجم البلدان ذیل الوس شود