جدول جو
جدول جو

معنی تلویح - جستجوی لغت در جدول جو

تلویح
مطلبی را به اشاره فهماندن، در ضمن گفته یا نوشتۀ خود موضوعی را با کنایه و اشاره بیان کردن
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
فرهنگ فارسی عمید
تلویح
(تَ حَرْ رُ)
گرم کردن چیزی به آتش. (تاج المصادر بیهقی). گرم گردانیدن به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بگردانیدن آفتاب و آتش، گونۀ چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سوختن آفتاب رنگ روی کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سپید کردن پیری موی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قوت بقدر حاجت دادن، یقال: لوح الصبی، یعنی خورش بده بقدری که نگاه دارد او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پرنگ دادن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برداشتن و حرکت دادن جامه را تا بیننده آن را ببیند. (از اقرب الموارد) ، بلند کردن و حرکت دادن گردۀ نان برای جلب نظر کردن سگ. (از اقرب الموارد) ، شمشیردرخشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلند کردن و زدن به عصا و شمشیر و تازیانه و نعل. (از اقرب الموارد) ، گونه برگردانیدن سفر و تشنگی مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اشارت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). اشاره کردن از دور به چیزی. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : به تعریض و تلویح نقش آن معنی را در دل دیگر پسران کالنقش فی الحجر می نگاشت. (جهانگشای جوینی) ، کنایۀ کثیرهالوسایط را تلویح نامند. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به کنایه و کشاف اصطلاحات الفنون شود، تلویح در فن بلاغت آن است که شاعر اتمام مقدمه به مسئلۀ علمی یا حکمی عرفی کند. مثال در نعت:
هرکس که سر بخدمت تو داشت برکشید
کافر بود که حکم کنندش به ارتداد.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
، از عیب های خلقیۀ اسب است و آن چنان است که چون اسب را بزنی دم بجنباند و آن در ماده از عیوب فاحش است که بسا شود که بشاشد و به صاحب خ__ود ب-پراکند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 26)
لغت نامه دهخدا
تلویح
مطلبی را به اشاره فهماندن
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
فرهنگ لغت هوشیار
تلویح
((تَ))
اشاره کردن، با اشاره فهماندن، سخنی را در ضمن سخن دیگر به کنایه بیان داشتن
تصویری از تلویح
تصویر تلویح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع اشاره کردن شاعر در شعر خود به قصه یا مثلی معروف یا آوردن اصطلاح بعضی علوم در شعر، مانند، برای مثال سحر سخنم در همه آفاق برفته ست / لیکن چه کند با «ید بیضا» که تو داری (سعدی۲ - ۵۷۸)، نگاه کردن و اشاره کردن به سوی چیزی، نگاه گذار کردن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقیح
تصویر تلقیح
داخل کردن ویروس یا میکروب ضعیف شدۀ یک مرض واگیردار به بدن از طریق خراش دادن پوست برای تولید بیماری خفیف به منظور ایجاد ایمنی در برابر همان مرض مانند داخل کردن مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از مبتلا شدن به آن، مایه کوبی، مایۀ درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده داخل کردن برای بارور شدن آن
تلقیح مصنوعی: داخل کردن منی در مهبل به وسیله ای غیر از مقاربت، برای باردار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوین
تصویر تلوین
رنگ به رنگ کردن، گوناگون ساختن، غذاهای گوناگون حاضر کردن، اسلوب کلام را تغییر دادن و کلام متنوع آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترویح
تصویر ترویح
کسی را آسایش دادن، راحتی دادن، راحت رساندن، باد زدن، شبانگاه رفتن در نزد قوم
فرهنگ فارسی عمید
خشک گردانیدن آفتاب نبات را. (تاج المصادر بیهقی). خشک گردانیدن نبات را. (زوزنی). خشک ساختن گیاه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک گردانیدن آفتاب و باد چیزی را. (از اقرب الموارد) : صوحته الریح، اذا یبسه. (منتهی الارب) ، خشک شدن به گرما. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خشک شدن. لازم است و متعدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ناشناختن و انکار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناشناختن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
پراکنده نمودن شتران خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن مال خود را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نفخ آوردن شکم و فروافتادن آن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
پراکنده کردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، پریشان و متفرق گردانیدن مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : کل ما فرقه فقد ذوّحه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیر سالخورده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَعْ عُ)
چیره شدن در کارزار، خوار کردن، برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تذلیل زمام شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انداختن کسی را در هواو هوس، سرگشته و پریشان نمودن و آواره کردن در جهان و پریشان نمودن و آواره کردن و اینجا و آنجا بردن، هلاک ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به عصا زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با عصا زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، فرستادن بجائی که از آن آمدن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پوشیدن پای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلمیح
تصویر تلمیح
خیال نمودن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویث
تصویر تلویث
آلودن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویج
تصویر تلویج
کج کردن کجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
به اشاره، پرهودیک سربسته باشاره. یا تلویحا و تصریحا. سربسته و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویح
تصویر ترویح
راحت دادن، خوشبوی گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویح
تصویر تشویح
نا شناختن، انکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویح
تصویر تصویح
گیاخشکاندن سبزی خشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیح
تصویر تلبیح
سالخورده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکویح
تصویر تکویح
چیرگی در کار زار، خوار کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
گشن دادن، مایه زدن گشت دادن مایه خرمای نر را بدرخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد، داخل کردن مایه آبله در بدن برای جلوگیری کردن از سرایت آن (اختصاصا)، مایه زدن واکسن زدن (مطلقا)، مایه کوبی، جمع تلقیحات
فرهنگ لغت هوشیار
رنگاندن رنگ کردن رنگین کردن رنگ کردن رنگ رنگ کردن رنگ دادن، غذای متنوع حاضر کردن، اسلوب سخن را تغییردادن و بگونه دیگردر آوردن، گوناگونی رنگارنگی، جمع تلوینات
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش کردن ملامت کردن سرزنش کردن نکوهش کردن، سرزنش نکوهش، جمع تلویمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمیح
تصویر تلمیح
((تَ))
نگاه تند و آنی به چیزی افکندن، اشاره کردن، اشاره کردن شاعر در شعر به داستان یا مثلی مشهور یا آوردن اصطلاحات علمی در شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلویم
تصویر تلویم
((تَ))
سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلوین
تصویر تلوین
((تَ))
رنگ به رنگ کردن، اسلوب سخن را تغییر دادن و متنوع ساختن، غذاهای گوناگون حاضر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترویح
تصویر ترویح
((تَ))
به کسی راحتی دادن، باد زدن
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
بارور کردن درخت خرمای ماده به وسیله داخل کردن مایه خرمای نر به درون آن، واکسن زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلویحا
تصویر تلویحا
سربسته
فرهنگ واژه فارسی سره
غیرصریح، ضمنی، تلمیحی
متضاد: تصریحی
فرهنگ واژه مترادف متضاد