جدول جو
جدول جو

معنی تلونه - جستجوی لغت در جدول جو

تلونه
(تُ نَ)
حاجت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درنگی و دیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلونه
(تَ نَ / نِ)
شکوفه و بهار درخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلونه
شکوفه بهار درخت
تصویری از تلونه
تصویر تلونه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلون
تصویر تلون
دارای رنگ شدن، رنگ به رنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
ملال، اندوه، تلواسه، تاس، تاسه، تالواسه، تفسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
غلاف کارد و شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنه
تصویر تلنه
تلنگ، خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، گدایی، زه، زهوار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُ لُنْ نَ)
درنگ و حاجت. گویند لی قبلک تلنه، مرا نزد تو حاجتی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ وَ سَ / سِ)
مخفف تلواسه است که اضطراب و بیقراری و اندوه باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) :
کامم از تلوسۀ مرگ لبالب تلخ است
شربت آب ز هر دیده ببارید مرا.
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری).
اما در غیر شعر خسرودر کلام قدما دیده نشد. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ / نِ)
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حاجت و خواهش و نیازمند باشد. (فرهنگ جهانگیری). گدایی و حاجت وخواهش. اما در قاموس تلنّه، بمعنی حاجت آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا در اصل عربی است و فارسیان به تخفیف استعمال کرده اند. (فرهنگ رشیدی) :
اکنون که ز هیچ سو ندارد
بازار هنروران روایی
تلنه به تو آورم که هستی
معشوقۀ روز بی نوایی.
کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج). حاجت ودرنگی و دیری. (ناظم الاطباء). رجوع به تلونه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ لُ)
درخشیدن سراب و اضطراب و درخش آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِلْ وَ)
مؤنث تلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث تلو یعنی بچۀ مادۀ خر و استر. (ناظم الاطباء). رجوع به تلو شود
لغت نامه دهخدا
(تِلْوَ)
بزغاله ای زاید از چهار ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گوسپندی که قبل از صفریه زاید. و الصفریه نتاج الغنم مع طلوع السهیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَوْ وَ نَ)
تأنیث ملون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملون شود
لغت نامه دهخدا
(مِلْ)
دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 126 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
عنوان کردن کتاب و دیباچه نوشتن بر آن. (از ناظم الاطباء). رجوع به علوان شود: علونت الکتاب، بر کتاب عنوان گذاردم. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لُو سَ / سِ)
غلاف خوشۀ خرما و غلاف دانۀ خرما را گویند. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، تیشۀ درودگری را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیشۀ درودگری را نیز در برهان بیان کرده و در فرهنگ ندیدم. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ سَ / سِ)
غلاف کارد و شمشیر و امثال آن را گویند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). غلاف. (انجمن آرا) :
خیال غمزه ات ازبسکه در دلم بخلید
دلم تلوسۀ شمشیر آبدار تو گشت.
شجاعی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
نام قدیمی فرح آباد. رابینو آرد: فرح آباد که سابقاً به تبونه معروف به ود بوسیلۀ شاه عباس در 1020 هجری قمری / 1611- 1612 میلادی ساخته شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران ص 159 انگلیسی و ترجمه آن ص 212 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
شمشیر چوبین. (برهان) (آنندراج). بلونک. بلوندک. و رجوع به بلونک و بلوندک شود، سختی. (منتهی الارب). مصیبت. (اقرب الموارد). بلوی. و رجوع به بلوی و بلیت و بلیه شود، دریافت حقیقت چیزی و کشف آن. (منتهی الارب) ، ناقه ای که بر گور خداوندش بستندی که تا بمیرد، و عرب جاهلیت گمان داشتندی که صاحبش بر آن ناقه محشور خواهد شد. ج، بلایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مخفف آلگونه. غازه. سرخی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ نَ)
مؤنث متلون. رجوع به متلون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
نیک پیچانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سخت تافتن. یقال: لویت اعناق الرجل فی الخصومه (شدّد اللکثره و المبالغه). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). قال اﷲ تعالی: لووا رؤسهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غالب شدن بر کسی، دشوار شدن کار بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پْلِوْ / پِ لِوْ نَ)
نام سنجاقی است که از شمال شرقی به زشتوی و از شمال غربی به راخوده و از طرف مغرب به وراچ و از جانب جنوب به سنجاق لوفجه میرسد و 100870 تن سکنه دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علونه
تصویر علونه
سر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلونه
تصویر متلونه
مونث متلون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوسه
تصویر تلوسه
بی قراری، بی تابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنه
تصویر تلنه
حاجت و خواهش و نیاز و ضرورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملونه
تصویر ملونه
مونث ملون، جمع ملونات
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز رنگینی، چند رنگی، گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی، جمع تلونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلون
تصویر تلون
((تَ لَ وُّ))
رنگ به رنگ گشتن، هر لحظه به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
سحرگاه، اول صبح
فرهنگ گویش مازندرانی
هر نوع ماده تلخ مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی زالزالک وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی