جدول جو
جدول جو

معنی تلهج - جستجوی لغت در جدول جو

تلهج
(تَ حَ مُ)
شیفتگی و حرص. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تلهجم شود
لغت نامه دهخدا
تلهج
شیفتگی و حرص
تصویری از تلهج
تصویر تلهج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلهف
تصویر تلهف
دریغ خوردن، افسوس خوردن، اندوه بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، ضرام، گر زدن، توقّد، التهاب، گر کشیدن، اشتعال، شعله زدن، اضطرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
شور و غوغا، برای مثال شب بیامد بر درم دربان باج / در بجنبانید با بانگ و تلاج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)، مشغله، گرفتاری
فرهنگ فارسی عمید
(عَ هََ)
نام درختی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خام پخت ماندن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نضج ناقص، ای لایتم نضجه. نیم خامی. (از بحر الجواهر یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَحَجْ جُ)
ناشتا شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلمظ. (تاج المصادر بیهقی). لب لیسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تلمظ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَزْ زُ)
نهاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). نهاری دادن و ناشتا شکستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، روزگار گذاشتن به چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : تا مادام که آنجا مقام داشتی و در کار عشرت و ادمان تلهی گویی نصیحت قهستانی را به سمع قبول استماع نموده بود. (جهانگشای جوینی) ، فراموش کردن، غفلت ورزیدن، ترک دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناهاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). ناشتا شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعلل کردن به ناشتایی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
بانگ و مشغله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شور و غوغا و غلغله. (برهان) (از غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) :
شب بیامدبر درم دربان باج
در بجنبانید با بانگ و تلاج.
طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54).
ز آه زخمی و آوازکوس و نالۀ نای
بگوش چرخ رسد غلغل و غریو تلاج.
منصور شیرازی (از فرهنگ جهانگیری).
نیست ممکن در زمان عدل او
کز کسی در ملک برخیزد تلاج.
فخری (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به یکبار فروخوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت سپید گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیاری در کلام و تقعر در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آرمان خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اندوه بردن. (زوزنی). دریغ خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و از سر تأسف و تلهف می گفت. (سندبادنامه ص 100)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افزونی نمودن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
افروخته شدن و روشن گردیدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شعله زن شدن آتش و زبانه کشیدن آتش. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افروخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افروخته شدن آتش و خورشید. (از اقرب الموارد) ، فاش گردیدن بوی خوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درخشیدن گوهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
دراز از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
شاد و مسرور شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شادی نمودن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
تیزشهوت شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَوْ وُ)
دعوی کردن متاع کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوسنده بودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلجن گیاه. (از اقرب الموارد) ، با هم برچسبیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک ناشدن سر بشستن، یقال: تلزج الرأس، ای غدا غیر نقی عن الوسخ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این معنی مجازی است. (از اقرب الموارد) ، رفتن ستور از پی گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ ری)
روشن شدن راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داغ داغ کردن رونده راه را. (منتهی الارب) (آنندراج). اثر پا گذاشتن قافله در راه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیفتگی کردن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبهج
تصویر تبهج
شادی کردن تناسیدن (بهجه نتاس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهج
تصویر توهج
افروختگی آتش، پخش بوی خوش، درخشیدن گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دریغیدن دریغ خوردن، جاشاکیدن (غم خوردن) دریغ خوردن اندوه بردن افسوس خوردن، اندوه خوری، جمع تلهفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهی
تصویر تلهی
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلزج
تصویر تلزج
دوسندگی (دوسنده لزج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمج
تصویر تلمج
لب لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
بانگ مشغله شور و غوغا. شور، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
((تَ))
بانگ، مشغله شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلهب
تصویر تلهب
((تَ لَ هُّ))
زبانه کشیدن آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلهف
تصویر تلهف
((تَ لَ هُّ))
افسوس خوردن
فرهنگ فارسی معین