جدول جو
جدول جو

معنی تلعیب - جستجوی لغت در جدول جو

تلعیب
(تَ مُ)
بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلعب. العاب. تلاعب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلعیب
بازی کردن
تصویری از تلعیب
تصویر تلعیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
لقب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکعیب
تصویر تکعیب
مکعب ساختن چیزی، چهارگوشه ساختن، پر کردن ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلعین
تصویر تلعین
در شکنجه کشیدن، بازداشتن، لعنت و نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
دشوار گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
سخت مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحامل بر دابه تاآنجا که مانده گردد. (از اقرب الموارد) ، سست و مانده یافتن دابه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رعبته ترعیباً فرعب رعباً. یعنی ترسانیدم او را پس ترسید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بریدن کوهان و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، راست و نیکو کردن جای پیکان نشاندن تیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بانگ بلند کردن کبوتر. (از اقرب الموارد) : عندی حمام له تطریب و الترعیب، ای هدیر شدید. (اقرب الموارد) ، پر کردن ظرف. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ سَ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خراشیدن و نشان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشان و اثر گذاشتن در چیزی یا مخدوش ساختن آن. (از اقرب الموارد) ، قبضۀ شمشیر و مانند آن را به پی گردن شتر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نارپستان شدن. (تاج المصادر بیهقی). نو برآمدن و بلند شدن پستان دختر و نارپستان شدن آن. (منتهی الارب). نارپستان شدن و بلند شدن پستان دختر. (آنندراج). برآمدن پستان دختر. (از اقرب الموارد) ، چهارگوشه ساختن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکعیب مکعب کردن است. چون عددرا بمثل خویش زنی و آنچه گرد آید هم بدو زنی مکعب کرده آید. چون 3 که اندر 3 زنی، 9 شود و این مال است، چون او را به 3 زنی بیست وهفت آید، این مکعب است. (التفهیم بیرونی چ جلال همایی ص 43). و رجوع به تضلیع شود، پر کردن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در شکنجه کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعذیب. (اقرب الموارد) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت لعنت و نفرین کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جمع واژۀ ترعیبه. (تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعیبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حاض ض)
بازی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تِ لِعْ عا)
مرد بسیاربازیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حاث ث)
چسبیدن گل و سخت شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَجْهْ)
به شمشیر زدن، نشان گذاشتن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
کم شیر و بسیارشیر شدن گوسپند و بز. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شمشیر بریدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ رُ)
جل بر اسب بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِنْ)
جدا و متفرق کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متفرق کردن چنانکه قابل بازگشت نباشد. (از اقرب الموارد) ، کاسه وابستن. (تاج المصادر بیهقی). کاسه وادربستن. (زوزنی). دربستن کاسۀ شکسته را (از لغات اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ)
مرد بسیاربازیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلعاب. تلعابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افکندن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، تیردان ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تجعب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکعیب
تصویر تکعیب
چهار گوشه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهیب
تصویر تلهیب
بر افروزاندن، آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعاب
تصویر تلعاب
کسی که بسیار شوخی و مزاح بکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعین
تصویر تلعین
کسی را شکنجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
پاچنامه دادن بر نام نهادن لقب دادن،جمع تلقیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیب
تصویر تلبیب
گریبان گرفتن و در خصومت کشیدن، مغزدار شدن دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلجیب
تصویر تلجیب
پر شیری، کم شیری از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیب
تصویر تعلیب
علف دادن به ستور و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعیب
تصویر تشعیب
پراکنده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکعیب
تصویر تکعیب
((تَ))
چهارگوشه ساختن چیزی، پر کردن ظرف، عددی را به توان سه رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
((تَ))
ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقیب
تصویر تلقیب
((تَ))
لقب دادن
فرهنگ فارسی معین