- تلعابه (تِ بَ / تَ بَ / تِ لِعْ عا بَ)
مرد بسیاربازیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
معنی تلعابه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
(اُ بَ)
لغت نامه دهخدا
بازی. (السامی فی الاسامی). بازیچه. (منتهی الارب) (آنندراج). بازی است از بازیها. (مهذب الاسماء). لعب. (اقرب الموارد). ج، الاعیب. (مهذب الاسماء) (متن اللغه).
(اَ لَ)
لغت نامه دهخدا
صاحب کتاب قاموس مقدس آرد: العاله یعنی محل صعود خداوند و آن شهر بود در طرف مشرق اردن که به بنی راوبین داده شد و سپس موآب بر آن دست یافت و اکنون به العال معروف است و یک میل از حشبون فاصله دارد - انتهی. رجوع به العال شود، سیر و رفتار سریع. (ناظم الاطباء)
(تِ بَ)
لغت نامه دهخدا
گوسپندی که پیش از گشنی از پستانش اندکی شیر برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تحلبه
(تُ / تُ رُ بَ / بِ)
لغت نامه دهخدا
ترشاوه. سماق راگویند و آن معروف است و از آن آش پزند و خورند و آن آش را تتماج گویند، و تتم ترکی است. (انجمن آرا)
(تِ بَ)
لغت نامه دهخدا
پاره ای از کوهان. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، ترعیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تراعیب. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به ترعیب شود
(تِ / تُ یَ)
لغت نامه دهخدا
ترعیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران، و آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ترعیه شود
(تِ مَ)
لغت نامه دهخدا
نیک دانا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیرک نسب دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نسابه. (اقرب الموارد). و رجوع به تعلمه شود
(تَ لْ سَ / سِ)
لغت نامه دهخدا
اضطراب و بی آرامی و بیقراری و اندوه. (برهان) (ناظم الاطباء). اضطراب و بی آرامی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). تالواسه. (از شرفنامۀ منیری) :
ویته تلواسه دیرم بوره بوین
هزاران تاسه دیرم بوره بوین.
باباطاهر.
و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ز بس تلواسه کاندرجان من بود
تو گفتی مردنم درمان من بود.
جمال الدین اشهری (از فرهنگ جهانگیری).
، میل به چیزی داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)
ویته تلواسه دیرم بوره بوین
هزاران تاسه دیرم بوره بوین.
باباطاهر.
و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری ناگواریده اندر معده) منش گشتن و کرب، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ز بس تلواسه کاندرجان من بود
تو گفتی مردنم درمان من بود.
جمال الدین اشهری (از فرهنگ جهانگیری).
، میل به چیزی داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)
(تِ لِمْ ما ظَ)
لغت نامه دهخدا
زن بیهوده گوی بسیارسخن یاوه درای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(تِ لِقْ قا مَ / تِ مَ)
لغت نامه دهخدا
تلقام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
(تِ لِقْ قا عَ)
لغت نامه دهخدا
مرد بسیارسخن، لقب نهنده مردم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق. (اقرب الموارد) ، تلقاع. عیبه. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
(بَ)
لغت نامه دهخدا
رجل تعجابه، مرد به شگفت آورنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و از خدای تعالی متصور نباشد. چه بر حضرت او تعالی چیزی پوشیده نبود. و اینکه در حدیث آمده است: عجب ربک من قوم یساقون الی الجنه فی السلاسل، محمول بر مجاز است و معنی آن عظم ذلک عنده و کبر لدیه باشد. اعلم انه انما یتعجب الادمی من الشی ٔ اذا عظم موقعه عنده و خفی علیه سببه. و له صیغتان: ما افعله و افعل به: ما احسن زید و احسن بزید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
(بَ / بِ)
لغت نامه دهخدا
تیزاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، آب زبان گز: تیزابۀ اسفناج را پس از پختن باید گرفت. (یادداشت ایضاً)
(تِ بَ)
لغت نامه دهخدا
بسیار ترسنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هو فی السلم تلعابه و فی الحرب ترعابه. (اقرب الموارد)
(تِ بَ)
لغت نامه دهخدا
مرد بسیاربازیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلعاب. تلعابه. (اقرب الموارد)
(تَ / تِ / تِ لِعْ عا)
لغت نامه دهخدا
مرد بسیاربازیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
ملاعبه و ملاعبت در فارسی: لاس زدن، بازیگوشی، مالشگری (ملاعبت با زنان بازی کردن با هم، شوخی کرد مرد با زن، بازی، شوخی
