جدول جو
جدول جو

معنی تلاعن - جستجوی لغت در جدول جو

تلاعن
(تَ جَمْ می)
دشنام دادن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشاتم، تماجن. (از اقرب الموارد). رجوع به تماجن شود، بر یکدیگر لعنت خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیباکی نمودن باهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تلاعن
دشنامگویی به هم
تصویری از تلاعن
تصویر تلاعن
فرهنگ لغت هوشیار
تلاعن
((تَ عُ))
یکدیگر را لعن کردن
تصویری از تلاعن
تصویر تلاعن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاعب
تصویر تلاعب
بازی کردن، چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلان
تصویر تلان
چاق، بسیار فربه، تنومند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَ هَُ)
بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
با یکدیگر نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
انبوهی کردن مردم و فراهم آمدن بر آب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
آبی است مر کنانه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جایی است در حجاز متعلق به بنی کنانه. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
درازی گردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لکنت نمودن با خود تا مردم خندد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ)
اکنون. اصل آن، الان است و ’ت’ را بر آن افزودند چنانکه در تحین. (منتهی الارب). الان و اکنون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وصلینا کمازعمت تلانا، ای الان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملعنه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تالان و تاراج و غارت و یغما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آب راهها از بالا سوی نشیب: و لایکون التلاع فی الصحاری، جمع واژۀ تلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به تلعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَلْ لا)
ابری از غبار. ج، تلالیع. (دزی ج 1 ص 151)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
با همدیگر لعنت خواننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر یکدیگر لعنت خوانندۀ شوی و زن. (ناظم الاطباء) ، همدیگر را دشنام دهنده و با یکدیگر بی باکی کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلاعن شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دورکننده، دشنام دهنده. دعای بد و نفرین کننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
لعنت کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح فقه) زوجی که مقررات ملاعنه (لعان) را انجام می دهد. ملاعن باید بالغو عاقل و رشید باشد. و رجوع به ملاعنه و لعان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاعن
تصویر لاعن
شنه گر نفرین کننده لعن کننده نفرین کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلان
تصویر تلان
چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاعب
تصویر تلاعب
بازی با هم بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملعنه، ریستگاه ها فریه انگیزان گجستگان فریه گر شنه گر جمع ملعنه (ملعنت) لعن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاغن
تصویر تلاغن
دشنام دادن بکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطاعن
تصویر تطاعن
رنجاندن یکدیگر را: با نیزه، با سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاعن
تصویر متلاعن
نفرین گوینده، همنفرینگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعن
تصویر ملاعن
((مُ عِ))
لعن کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاعب
تصویر تلاعب
((تَ عُ))
بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلان
تصویر تلان
((تَ لّ))
بسیار فربه، چاق
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است بوته ای به ارتفاع یک متر و اندی و با گل هایی زرد
فرهنگ گویش مازندرانی
خرامان، چاق، فربه
فرهنگ گویش مازندرانی