جدول جو
جدول جو

معنی تلازمات - جستجوی لغت در جدول جو

تلازمات
جمع تلازم
تصویری از تلازمات
تصویر تلازمات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلازمات
تصویر متلازمات
جمع متلازمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاطمات
تصویر تلاطمات
جمع تلاطم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملازمه، کارپاسی ها همراهی ها پیشیاری ها همبستگی ها جمع ملازمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزامات
تصویر الزامات
جمع الزام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاصمات
تصویر تخاصمات
جمع تخاصم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکمات
تصویر تراکمات
جمع تراکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاحمات
تصویر تزاحمات
جمع تزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجمات
تصویر تراجمات
جمع تراجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصادمات
تصویر تصادمات
جمع تصادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاسمات
تصویر تقاسمات
جمع تقاسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقادمات
تصویر تقادمات
جمع تقادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغامزات
تصویر تغامزات
جمع تغامز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلالوات
تصویر تلالوات
جمع تلالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاصقات
تصویر تلاصقات
جمع تلاصق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاحقات
تصویر تلاحقات
جمع تلاحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمازحات
تصویر تمازحات
جمع تمازح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویمات
تصویر تلویمات
جمع تلویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنازعات
تصویر تنازعات
جمع تنازع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توازنات
تصویر توازنات
جمع توازن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاجمات
تصویر تهاجمات
جمع تهاجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوازمات
تصویر لوازمات
جمع لوازم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متلازم، همراهان وابستگان تثنیه متلازم: چنانکه ممدوح بشعر نیک شاعر معروف شود شاعر بصله گران پادشاه معروف شود که این دو معنی متلازمان اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالمات
تصویر تالمات
جمع تالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامات
تصویر علامات
جمع واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملازمت
تصویر ملازمت
چیزی را به کسی پیوستن، همیشه در خدمت کسی بودن، در جایی ماندن و اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم، جمع ظلامه، داد خواهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامات
تصویر علامات
جمع علامت. یا علامات آسمانی. کائنات الجو
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد، جدا نشدن، مواظبت و پیوسته بودن درکار و ثبات قدم و پابرجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامات
تصویر علامات
((عَ))
جمع علامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملازمت
تصویر ملازمت
((مُ زَ مَ))
همراهی و خدمت کردن، ثابت قدمی
فرهنگ فارسی معین
هم یابی همراه بودن، در پای هم بودن لازم هم بودن بیکدیگر وابسته بودن، همراهی، لزوم وابستگی، جمع تلازمات. لازم هم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلازم
تصویر تلازم
لازم و ملزوم یکدیگر بودن، لازم هم بودن، وابسته به هم بودنبرای مثال با بخت حمله اش را گویی توافق است / با فتح پویه اش را مانا تلازم است (قاآنی - ۹۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلازم
تصویر تلازم
((تَ زُ))
همراه بودن، به یکدیگر وابسته بودن
فرهنگ فارسی معین