عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، درخت عنّاب چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم سرخ بید، گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، بید طبری، طبرخون
عَنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانِه، سِنجِد گُرگان، درخت عَنّاب چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم سُرخ بید، گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، بیدِ طَبَری، طَبَرخون
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلم، پلخوم، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پَلَم، پَلخوم، شون، خُمانِ صَغیر، بَلَسانِ صغیر
دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبرشهرستان اهر، در 42هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 42هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع و کوهستانی معتدل مایل بگرمی مالاریائی است، 42 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبرشهرستان اهر، در 42هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 42هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع و کوهستانی معتدل مایل بگرمی مالاریائی است، 42 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
این نام را در درۀ چالوس و در کرج و مرزهای فوقانی جنگلهای شمالی ایران و در اراضی خشک و کوهستانی و استپ های کرمانشاه و لرستان و شیراز بگونه ای از شونگ میدهند و آن نام را در درفک به زین دار و هفت کول دهند و در گیلان دقزدانه را پلاخور گویند (گااوبا). و نیز رجوع به زین دار و دقزدانه شود
این نام را در درۀ چالوس و در کرج و مرزهای فوقانی جنگلهای شمالی ایران و در اراضی خشک و کوهستانی و استپ های کرمانشاه و لرستان و شیراز بگونه ای از شونگ میدهند و آن نام را در درفک به زین دار و هفت کول دهند و در گیلان دقزدانه را پلاخور گویند (گااوبا). و نیز رجوع به زین دار و دقزدانه شود
عناب. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). عناب، که میوۀ درختی است. (فرهنگ نظام) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب). و در دواها بکار برند. (برهان) (از فرهنگ نظام) : فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون. ناصرخسرو (از فرهنگ جهانگیری). زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون. ناصرخسرو (ایضاً). ، در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ جهانگیری) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب). چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. (برهان). چوبی باشد سرخ و سخت و گران. (غیاث اللغات). چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ نظام). طبرخون معرب آن. (فرهنگ رشیدی). چوبی سخت وسرخ که شاطران در دست گیرند. (ناظم الاطباء). چوبی که از آن دستۀ تازیانه سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) : لب تبری وار تبرخون بدست مغز تبرزد به تبرخون شکست. نظامی (از فرهنگ رشیدی). ، سرخ بید. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب) (ناظم الاطباء). جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور (چوب سرخ، عناب) مفهوم میشود. (فرهنگ نظام)، در بعضی (از فرهنگ ها) بمعنی بقم رنگ رقم کرده اند. (فرهنگ جهانگیری). و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. (برهان) (غیاث اللغات). چوب بقم. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب) : همه دشت دست و سر و خون گرفت دل ریگ رنگ تبرخون گرفت. اسدی (از شعوری ایضاً). از بس که تو در هند و در ایران زده ای تیغ از بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون. مسعودی رازی (از انجمن آرا). ، بعضی گویند که آن صندل سرخ است. (غیاث اللغات)، درخت عناب. (ناظم الاطباء)، نوعی از تره باشد که با نان و طعام بخورند و آن را طرخان و طرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون بود. (فرهنگ جهانگیری) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب). ترخون رانیز گویند که نوعی از سبزی خوردنی است، معرب آن طبرخون است. (برهان). ترخون. (ناظم الاطباء). مؤلف جهانگیری یک معنی تبرخون را ترخون که از سبزیهای خوردنی است قرار میدهد و گوید معرب آن طرخون است (کذا) ، در کتب طب طرخون از لفظ سریانی طرخونی آمده، پس ترخون مفرس است از سریانی. (فرهنگ نظام). رجوع به طرخون وطبرخون شود
عناب. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). عناب، که میوۀ درختی است. (فرهنگ نظام) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب). و در دواها بکار برند. (برهان) (از فرهنگ نظام) : فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون. ناصرخسرو (از فرهنگ جهانگیری). زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون. ناصرخسرو (ایضاً). ، در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ جهانگیری) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب). چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. (برهان). چوبی باشد سرخ و سخت و گران. (غیاث اللغات). چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ نظام). طبرخون معرب آن. (فرهنگ رشیدی). چوبی سخت وسرخ که شاطران در دست گیرند. (ناظم الاطباء). چوبی که از آن دستۀ تازیانه سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) : لب تبری وار تبرخون بدست مغز تبرزد به تبرخون شکست. نظامی (از فرهنگ رشیدی). ، سرخ بید. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب) (ناظم الاطباء). جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور (چوب سرخ، عناب) مفهوم میشود. (فرهنگ نظام)، در بعضی (از فرهنگ ها) بمعنی بقم رنگ رقم کرده اند. (فرهنگ جهانگیری). و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. (برهان) (غیاث اللغات). چوب بقم. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب) : همه دشت دست و سر و خون گرفت دل ریگ رنگ تبرخون گرفت. اسدی (از شعوری ایضاً). از بس که تو در هند و در ایران زده ای تیغ از بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون. مسعودی رازی (از انجمن آرا). ، بعضی گویند که آن صندل سرخ است. (غیاث اللغات)، درخت عناب. (ناظم الاطباء)، نوعی از تره باشد که با نان و طعام بخورند و آن را طرخان و طرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون بود. (فرهنگ جهانگیری) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب). ترخون رانیز گویند که نوعی از سبزی خوردنی است، معرب آن طبرخون است. (برهان). ترخون. (ناظم الاطباء). مؤلف جهانگیری یک معنی تبرخون را ترخون که از سبزیهای خوردنی است قرار میدهد و گوید معرب آن طرخون است (کذا) ، در کتب طب طرخون از لفظ سریانی طرخونی آمده، پس ترخون مفرس است از سریانی. (فرهنگ نظام). رجوع به طرخون وطبرخون شود
موزه ها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خفاف. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد). کفش راحتی و سبک. صاحب متن اللغه افزاید... واحدآن تسخان یا تسخن است و ابن درید گوید: ولااعرف صحه ذلک، قدور. (متن اللغه). مراجل. (اقرب الموارد) (المنجد) ، و چیزی است مانند چادر که علما و دانشمندان آن را بر سرانداختی (کذا) واحد ندارد یا واحد آن تسخن و تسخان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی مانند طیلسان است و واحد نداردو گویند واحد آن تسخن و تسخان است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). چیزی مانند طیلسان است که بدان سر را پوشند و مخصوص دانشمندان و موبدان که آنرا بر سر نهند و تسخان معرب تشکن ’؟’ است. (از متن اللغه)
موزه ها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خِفاف. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد). کفش راحتی و سبک. صاحب متن اللغه افزاید... واحدآن تسخان یا تسخن است و ابن درید گوید: ولااعرف صحه ذلک، قدور. (متن اللغه). مراجل. (اقرب الموارد) (المنجد) ، و چیزی است مانند چادر که علما و دانشمندان آن را بر سرانداختی (کذا) واحد ندارد یا واحد آن تسخن و تسخان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی مانند طیلسان است و واحد نداردو گویند واحد آن تَسخَن و تَسخان است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). چیزی مانند طیلسان است که بدان سر را پوشند و مخصوص دانشمندان و موبدان که آنرا بر سر نهند و تسخان معرب تشکن ’؟’ است. (از متن اللغه)
شتابی بسیار کردن. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 301 الف) : اگر نیاز وفا میکنند از آن خونی بقتل عاشق نالان تراختن گیرد. ابوالمعالی (ازشعوری ایضاً)
شتابی بسیار کردن. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 301 الف) : اگر نیاز وفا میکنند از آن خونی بقتل عاشق نالان تراختن گیرد. ابوالمعالی (ازشعوری ایضاً)
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
عناب، درختی است با برگ های کوچک و بی کرک و شفاف. گل هایش کوچک و زرد رنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است. میوه اش شفت و مایل به قرمز، شفاف و کروی است که به بزرگی یک زیتون می رسد و دارای طمعی بسیار مطبوع است، چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند
عناب، درختی است با برگ های کوچک و بی کرک و شفاف. گل هایش کوچک و زرد رنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است. میوه اش شفت و مایل به قرمز، شفاف و کروی است که به بزرگی یک زیتون می رسد و دارای طمعی بسیار مطبوع است، چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند