جدول جو
جدول جو

معنی تلاحک - جستجوی لغت در جدول جو

تلاحک
(تَ)
سخت کردن پیوستگی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تداخل چیزی، تلائم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاحق
تصویر تلاحق
از پی هم آمدن، پی در پی شدن، پیوسته شدن، به هم رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
باهم پیکار کردن و خصومت نمودن و دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مجمل اللغه). تنازع. (صراح). خصومت. کارزار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
تنگ جایها و تنگیها. (منتهی الارب). جایهای تنگ و تنگیها. (ناظم الاطباء). مضایق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهمدیگر نزدیک شدن و دور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). از لغات اضداد است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم ستیهیدن و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تماحک البیعان و الخصمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خندیدن. (زوزنی). خندیدن و با هم خندیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف خندیدن قوم، یکدیگر را خندانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خلاف یکدیگر آمدن و دشواری کردن با یکدیگر در سخن، یقال: تلاحزوا فی القول، همدیگر قافیه نقل کردن کودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در یکدیگر نگریستن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج) ، تشابه اشیاء: احوالهم متشاکله متلاحظه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در یکدیگر رسیدن. (زوزنی). یکی بدیگری رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهمدیگرپیوستن. (آنندراج) ، پیاپی شدن اخبار، تتابع احوال قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
دهی است از دهستان بندرج که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
چیز درهم آمده و متداخل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متداخل بعضی در دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلاحک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحْ کَ)
ناقۀ استواراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر استوار اندام. (ناظم الاطباء). ماده شتر سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تماحک
تصویر تماحک
همستایی همستیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاحظ
تصویر تلاحظ
هم نگری
فرهنگ لغت هوشیار
هم پیوندی بهم رسیدن در یکدیگر رسیدن، پی در پی شدن پیوسته شدن، پیوستگی اتصال، جمع تلاحقات. پی در پی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاحم
تصویر تلاحم
پیوسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاحی
تصویر تلاحی
هم دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاحک
تصویر تضاحک
با هم خندیدن همخندی با هم خندیدن با هم خندیدنخنده کردن باهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاحق
تصویر تلاحق
((تَ حُ))
به هم رسیدن، از پی هم آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضاحک
تصویر تضاحک
((تَ حُ))
با هم خندیدن
فرهنگ فارسی معین
از توابع بندرج ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
آلونک، کلبه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی