- تلابیدن
- چکیدن تراوش کردن آب و شراب و امثال آن ترشح کردن
معنی تلابیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- تلابیدن
- تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، ترابیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترواش کردن
کوشیدن
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
التماس کردن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
لابه کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، درخواست کردن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
درخشیدن، گرم شدن
خودستایی کردن، لاف و گزاف گفتن
آلودن
منتقل کردن، حمل کردن، حمل
ابکار
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
استراحت کردن، خسبیدن، خفتن
تراوش کردن
صدا کردن در شکافتن
خراشیدن و پاک کردن
ساختن و آراستن و زینت دادن
حرکت دادن تکان دادن جنباندن، حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین
پژمردن پژمریدن، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه
فاسد شدن
از شدت گرما بیخود شدن، از حرارت بیخود گشتن
فرو کردن چپاندن تپانیدن
عجله کردن، تند رفتن به عجله حرکت کردن
پژمرده شدن و از طراوت افتادن گل و گیاه
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
آلودن، چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن، چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن، تر کردن، خیس کردن، از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
از شدت گرما بی خود شدن، بی تاب شدن از شدت گرما
خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، ترابیدن، برای مثال گر دایرۀ کوزه ز گوهر سازند / از کوزه همان برون تراود که در اوست (بابا افضل - ۲۳ حاشیه)