جدول جو
جدول جو

معنی تلائم - جستجوی لغت در جدول جو

تلائم(تَ جَنْ نُ)
سازواری. سازگاری و رجوع به تلاؤم شود
لغت نامه دهخدا
تلائم
سازگاری
تصویری از تلائم
تصویر تلائم
فرهنگ لغت هوشیار
تلائم
سازگاری، سازواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشائم
تصویر تشائم
فال بد زدن، به فال بد گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولائم
تصویر ولائم
ولیمه ها، مهمانی هایی که به مناسبت عروسی، بازگشت از سفر زیارتی، تولد فرزند یا خرید خانه و مانند آن می دهند، جمع واژۀ ولیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلازم
تصویر تلازم
لازم و ملزوم یکدیگر بودن، لازم هم بودن، وابسته به هم بودنبرای مثال با بخت حمله اش را گویی توافق است / با فتح پویه اش را مانا تلازم است (قاآنی - ۹۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمائم
تصویر تمائم
تمیمه ها، مهرها یا طلسم هایی که برای دفع بلا و چشم زخم به گردن اطفال آویزان کنند، تعویذها، حرزها، جمع واژۀ تمیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علائم
تصویر علائم
علامت در فارسی ساخته شده و در عربی استعمال نمی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاطم
تصویر تلاطم
آشفتگی، خروشیدن و به یکدیگر خوردن امواج دریا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَءِ)
جراحتی که کفشیر پذیرد. (آنندراج). به شده و شفا یافته. (ناظم الاطباء). سازگار. سازوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تلاؤم وتلائم شود، واپس دادۀ مهربانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملائم
تصویر ملائم
موافق مناسب: (... و انبساطی فزوده که خرد آنرا موافق مکاتبت نشمرد و ملایم مراسلت نداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علائم
تصویر علائم
جمع علامه، ماریک ها نشان ها جمع علامت که در فارسی ساخته شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توائم
تصویر توائم
توام، توایم، همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاحم
تصویر تلاحم
پیوسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
هم یابی همراه بودن، در پای هم بودن لازم هم بودن بیکدیگر وابسته بودن، همراهی، لزوم وابستگی، جمع تلازمات. لازم هم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
به هم خوردگی، بهم خوردن بهم برآمدن بیکدیگر خوردن (موجها) : تلاطم امواج، بهم تپانچه زدن لطمه زدن بیکدیگر سیلی زدن، بهم خوردگی، سیلی زنی، جمع تلاطمات. بیکدیگر زدن موجهای دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوم
تصویر تلاوم
همنکوهی نکوهیدن یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشائم
تصویر تشائم
بفال بد زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمائم
تصویر تمائم
جمع تمیمه، گردن پنام ها (پنام تعوید) تمایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلازم
تصویر تلازم
((تَ زُ))
همراه بودن، به یکدیگر وابسته بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلاطم
تصویر تلاطم
((تَ طُ))
به هم خوردن، به یکدیگر لطمه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علائم
تصویر علائم
نشانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علائم
تصویر علائم
Symptoms
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از علائم
تصویر علائم
symptômes
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از علائم
تصویر علائم
gejala
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از علائم
تصویر علائم
लक्षण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از علائم
تصویر علائم
symptomen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از علائم
تصویر علائم
sintomi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از علائم
تصویر علائم
симптомы
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از علائم
تصویر علائم
síntomas
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از علائم
تصویر علائم
sintomas
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از علائم
تصویر علائم
objawy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از علائم
تصویر علائم
симптоми
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از علائم
تصویر علائم
Symptome
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از علائم
تصویر علائم
증상
دیکشنری فارسی به کره ای