جدول جو
جدول جو

معنی تلائل - جستجوی لغت در جدول جو

تلائل
(تَ ءِ)
جمع واژۀ تلیل. رجوع به تلیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلائل
تصویر غلائل
غلاله ها، پیراهنهای نازک، پیراهن ها و هر لباسی که زیر لباس دیگر پوشیده شود، جمع واژۀ غلاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلال
تصویر تلال
تل ها، پشته ها، تپه ها، جمع واژۀ تل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَنْ نُ)
سازواری. سازگاری و رجوع به تلاؤم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از اتباع است، یقال: هو الضلال بن التلال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلاله شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جمع واژۀ تل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تودۀ خاک و تودۀ ریگ و پشته. (آنندراج) : در فصل ربیع کلالۀ لاله از قلال جبال و یفاع تلال او چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان. (سندبادنامه ص 120)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دلیل، به معنی برهان و حجت. (آنندراج). دلایل. رجوع به دلایل شود، جمع واژۀ دلیله، و جمع دلال نیز می تواند باشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). رجوع به دلیله و دلال شود.
- دلائل ثلاثه، در اصطلاح صوفیان، فناء فی الشیخ و فناء فی الرسول و فناء فی اﷲ است. (از غیاث) (از آنندراج).
، جمع واژۀ دلاله (د / د) . (ناظم الاطباء). رجوع به دلاله شود.
- دلائل ثلاثه، در اصطلاح منطقیان، دلالت مطابقی و دلالت تضمنی و دلالت التزامی است. (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غلیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلیله شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
شهری از شهرهای خزاعه. (منتهی الارب). از بلاد خزاعه در حجاز است. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قلیله. (اقرب الموارد). رجوع به قلیله شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ ءِ)
جمع واژۀ ظلیله
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
جمع واژۀ تلتله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
واختل ذوالمال و المثرون قدبقیت
علی التلاتل من اقوالهم عقد.
و گویند تلاتل شدائد مقلقه است و واحدی ندارد. (از اقرب الموارد). جمع تلتله. رجوع به تلتله شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تِ)
فربه نازک اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خلیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حلیل. (ترجمان علامه) ، جمع واژۀ حلیله. (دهار) : و حلائل ابنائکم. (قرآن 23/4)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
لیل لائل، شب نیک تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع دلیل، راهنمایان پروهان ها فرنود ها، جمع دلیل، فرنودها، گواه ها جمع دلالت (دلاله) توضیح: در فارسی این کلمه را جمع دلیل گویند بمعنی برهانها صحبتها:) جواب هر یکی گفته ایم بدلایل عقلی و براهین منطقی (000 (جامع الحکمتین 306)، جمع دلیل، برهان، حجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلائل
تصویر قلائل
جمع قلیل، اندک ها کم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاتل
تصویر تلاتل
فربه نازک اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلال
تصویر تلال
جمع تل، پشته ها جمع تل پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلائم
تصویر تلائم
سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائل
تصویر لائل
شب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلائل
تصویر حلائل
جمع حلیله، زنان شوی دار جمع حلیله زنان شوی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلائل
تصویر جلائل
جمع جلیل، فرمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلال
تصویر تلال
((تَ))
جمع تل، پشته ها
فرهنگ فارسی معین
سازگاری، سازواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد