جدول جو
جدول جو

معنی تقییض - جستجوی لغت در جدول جو

تقییض(تَ ثَ ءْ لُ)
داغ کردن شتر را. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، بیاوردن و آماده کردن خدا کسی را جهت کسی: قیض اﷲ فلان بفلان، بیارد و آماده کند خدای فلان را جهت فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تقدیر کردن و سبب ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قیضنا لهم قرناء، سببی پیدا کردیم و مقدر ساختیم برای ایشان از جایی که گمان آن از آنجا نداشتند، خالی گذاشتن: قیض له شیطاناً، ای تخلی بینه و بین الشیطان، عوض دادن: قیضنی به، عوض داد مرا آن چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقیید
تصویر تقیید
مقید ساختن، بند کردن، دربند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقویض
تصویر تقویض
چوب ها و طناب های بنا را برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبییض
تصویر تبییض
سفید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
بریدن، قطع کردن، شعر گفتن در مدح یا ذم کسی، مدح یا ذم کسی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قُ)
کنیزک را بیاراستن. (زوزنی). عروس بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی). آراستن و زینت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم آوردن. (زوزنی). باهم آوردن یعنی جمع کردن. (مجمل اللغه). فراهم آوردن و گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی دادن مر کسی را که بگیرد. (مجمل اللغه). در دست و قبضۀ کسی دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به صاحب قبض دادن مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَعْ عُ)
شعر گفتن کسی را بمدح یا ذم. ضد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خیمه برکردن. (تاج المصادر بیهقی). خیمه برکندن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ویران کردن بنا را یا بازنمودن بی ویران ساختن یا برآوردن چوبها و طنابهای بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تهییج. (اقرب الموارد). رجوع به تهییج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ضد سیاه کردن. (تاج العروس ج 5 ص 13) (منتهی الارب). سپید گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، مشک از آب و انا از شیر پر کردن. (تاج المصادر بیهقی). بنا بنقل صاغانی و جوهری مجازاً تبییض مشک، پر کردن آن از آب و شیر. (تاج العروس ایضاً ص 14) (از ذیل اقرب الموارد) ، صاغانی و صاحب اللسان آورده اند که تبییض بمعنی خالی کردن چیزی است و این معنی هم مجازی است و ضد است. (تاج العروس ایضاً ص 14). خالی نمودن چیزی را و از لغات اضداد است. (از ذیل اقرب الموارد). پر گردانیدن و خالی نمودن چیزی را و از لغات اضداد است. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نصال افکندن بهمی. (قطر المحیط). نصال افکندن گیاه بهمی و آن پیکان مانندیست که بر برگ آن ظاهر میشود و می افتد، جامۀ سپید پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریم گرفتن جراحت و ریش. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (تاج المصادر بیهقی). ریمناک گردیدن جراحت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قید کردن و بند نمودن زن شوی را به افسون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قید کردن و بند نمودن. (غیاث اللغات). بند کردن. (زوزنی) ، کتاب را عجم زدن. (زوزنی). نقطه زدن کتاب را و مقید به اعراب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقید به اعراب و نقطه کردن کتاب را تا مانع اختلاط و التباس گردد. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن، یقال: قید الایمان الفتک، یعنی ایمان مؤمن را از کردن کارهای خواستۀ نفس بازدارد. چنانکه ایمان مقید را از فسادو تباهی بازدارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قید برپای چهارپاگذاشتن. (از اقرب الموارد) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوشتن حساب را. (از اقرب الموارد) ، تعمیم ندادن و رها ننمودن و مقید بودن نویسنده و گوینده. (از اقرب الموارد) ، مالک قلب کسی شدن با احسان و نیکوئی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَءْ ثُءْ)
به قیر بیندودن. (زوزنی). قیر اندودن و مالیدن کشتی و ستور و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به قیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
بسنده بودن چیزی گرمای تابستان را. (زوزنی). بسند آمدن چیزی کسی را به گرمای تابستان، در تابستان بجایی اقامت کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رسیدن باران تابستان بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
شراب نیمروز دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نیمروز آب دادن یا دوشیدن ناقه را در آن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در نیمروز آب دادن. (از اقرب الموارد) ، نیمروزان بر آب آوردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَثْ ثُ)
کم کردن و بازداشتن اشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لبد عجاجته و غیض مجاجته ، ای ماکان یسیل من عینیه و انفه عندالبکاء. (اقرب الموارد) ، در جنگل جای گرفتن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم شدن آب یا کم شدن قیمت چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحییض آب، روان کردن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، جماع کردن در حیض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمیختن با زن، هنگامی که حائض بود. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگشتن از چیزی و میل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگشتن از چیزی. (آنندراج). میل کردن و انحراف وعدول ترس را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مانندگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). مانند و مشابه شدن، آماده شدن جهت کسی و سببی برانگیختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیوفتیدن دیوار. (تاج المصادر بیهقی). شکافتن دیوار و فرودریدن و ویران شدن و افتادن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره پاره شدن خایۀ مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکستن بیضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقیید
تصویر تقیید
قید کردن، بند نمودن زن شوی را به افسون، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبییض
تصویر تبییض
سپید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیض
تصویر تقبیض
رسید دادن، رسید ستاندن پس از پرداخت، فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
قطع کردن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویض
تصویر تقویض
ویران کردن بنا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیض
تصویر تقیض
مانند و مشابه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیض
تصویر تقبیض
((تَ))
فراهم کردن، به چنگ آوردن، اخم کردن، چهره درهم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقریض
تصویر تقریض
((تَ))
بریدن، قطع کردن، شعر گفتن، مدح کردن، ذم گفتن (اضداد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقیید
تصویر تقیید
((تَ))
در بند کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبییض
تصویر تبییض
((تَ))
سفید کردن، پاکنویس کردن
فرهنگ فارسی معین
وابسته، مقید، محدود، مقید ساختن، بند نهادن، در بند کردن، نگاه داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بریدن، قطع کردن، شعر گفتن، مدح کردن، ذم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد