جدول جو
جدول جو

معنی تقعف - جستجوی لغت در جدول جو

تقعف
(تَ)
بمعانی انقعاف است. (منتهی الارب). فرو ریخته شدن روی کوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از بن درافتادن دیوار، از جای رفتن چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروریختن آب کند. (از اقرب الموارد). به همه معانی، رجوع به انقعاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گود شدن، گودی پیدا کردن، سخن گفتن از ته حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقشف
تصویر تقشف
با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن، مرتاض وار و با تنگی معاش روزگار گذراندن، به کم ساختن، بدحالی، درویشی، تنگی معیشت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَطْ طُ)
پوست واشدن ریش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تازه شدن سر ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ فِ زَ)
شجر متقعفزه، درخت بر روی درافتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از بیخ برکندن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعف النخله، استأصلها. (اقرب الموارد) ، خوردن آنچه در آوند است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برکندن خاک از پای خود از سخت پاسپردگی. (منتهی الارب). گویند: قعف فلان التراب، اجترفه بقوائمه من شده الوطء. (اقرب الموارد) ، کاویدن باران روی زمین را و بردن سنگریزه را از آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعف المطر الحجاره، اخذها بشدته و جرفها عن وجه الارض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِدْ دی دا)
از بیخ برافتادن یا از پای برافتادن دیوار. فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
کوههای خرد که برخی بر برخی دیگر قرار دارد. (اقرب الموارد). کوه خرد بر همدیگر خاصه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرسنگی و گرسنه شدن. والفعل من سمع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قِ)
گرسنگی سخت. (منتهی الارب). گرسنگی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قیام نمودن به امر کسی، بازداشتن کسی را از حاجت وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنشستن از کار. (تاج المصادر بیهقی) ، ترک دادن کاری را و بنشستن از آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تقعد عن الامر، ترک طلبه و عبارت اللسان ’لم یطلبه ’. (اقرب الموارد) ، واداشتن کسی از کار. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). واداشتن کسی را از کار و بازداشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور اندیشیدن. (تاج المصادر بیهقی). تعمق. (اقرب الموارد) ، لب پیچیدن در سخن، به اقصای دهن سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقعیر. (اقرب الموارد) ، دور درشدن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انصراع و انقلاب: تقعرت المشاجر بالفئام، ای انقلبت فانصرعت و ذلک فی شده القتال. (اقرب الموارد) ، به تکلف فصاحت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقعیر شود، مقعر بودن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجای ماندن چهارپا و از جای خود نشدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برطرف شدن ابر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درترنجیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبض. (اقرب الموارد). رجوع به تقبض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَطْ طُ)
درترنجیدن و گرفته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبض (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
به جامۀ درشت روزگار گذاشتن. (زوزنی). بقوت اندک و جامۀ درشت و چرکین زیست کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درویشی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، تقشف جلد، عبارت ازتیرگی و خشونت جلد. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فروخفتن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
شکسته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ازدحام. (اقرب الموارد) : فتتقصف علیه النساء المشرکین و ابناؤهم، ای یزدحمون. (اقرب الموارد) ، لهو و لعب کردن بر طعام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشتن، یقال: هو یتقوف علی مالی، سخن آموزانیدن، یقال: فلان یتقوف فلاناً فی المجلس، ای یاخذ علیه فی کلامه و یقول له قل کذا و کذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ضعیف شمردن و سست پنداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوار شمردن کسی را و بدکردن بدو. (از اقرب الموارد) ، خوار و گمنام شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
آماده شدن شیر یا شتر به گرفتن سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
خمیدن و کج گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تعوج و انعطاف. (از اقرب الموارد) : تعقف بازگشتن و تشنج (؟) ناخن را گویند و باشد که بطرقد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
چیزی که از جای رود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبنده و حرکت کرده از جای خود. (ناظم الاطباء) ، دیوار ازبن افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوه لغزنده و روی ریخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تقعف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ فِ)
برروی درافتاده. (ناظم الاطباء). متکبب (م ت ک ب ب ) . یقال: غصن متقعفز و شجره متقعفزه. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تنگ زیستی تنگ روزی بکم ساختن سخت گذراندن، جامه درشت پوشیدن، سخت گذرانی، جمع تقشفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعد
تصویر تقعد
قیام نمودن به امر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گودی گود شدن گود بودن گود شدن گودی یافتن، گودی، جمع تقعرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضعف
تصویر تضعف
زبونی خواری، گمنامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشف
تصویر تقشف
((تَ قَ شُّ))
به کم ساختن، زندگی مرتاضی را پیشه کردن، تنگی معشیت، درویشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
((تَ قَ عُّ))
گود شدن
فرهنگ فارسی معین
گود شدن، مقعر بودن
متضاد: تحدب
فرهنگ واژه مترادف متضاد