جدول جو
جدول جو

معنی تقعس - جستجوی لغت در جدول جو

تقعس
(تَ)
برجای ماندن چهارپا و از جای خود نشدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گود شدن، گودی پیدا کردن، سخن گفتن از ته حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقدس
تصویر تقدس
پاک شدن، منزه شدن از عیب، پاکیزه بودن، پاکی و پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَرْرُ)
کج گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان در بازو افکندن و بدو درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). با کمان بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حمل کردن کمان. (از اقرب الموارد) ، برآمدن موی سپید در میان موی سیاه یا برابر شدن آنها: تقوس لحیه و لمته شیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باز پس شدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باز پس شدن از کاری و اقدام نکردن به آن. (از اقرب الموارد) ، دیری کردن، سپس ماندن. خویشتن را کشیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر باز زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برطرف نشدن شب از درازی. (از اقرب الموارد) :تقاعس حتی قلت لیس بمنقض. (نابغه از اقرب الموارد) ، خود را همانند اقعس نمودن، پایداری و امتناع و سرفرود نیاوردن، بیرون دادن مرد سینۀ خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ثُ)
شنودن آواز، در پی چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ)
پاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب). تطهر. (اقرب الموارد). پاک شدن و پاک کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پاکی و پارسایی. (ناظم الاطباء). پاک و پاکیزه بودن: آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). جل جلاله و تقدست اسماؤه ولا اله غیره. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 201).
آنی که نداند بجهان قدر ترا کس
جز ایزد دادار تعالی و تقدس.
ناصرخسرو.
ایزد تعالی و تقدس همیشه روی زمین را به جمال عدل و رأفت... آراسته دارد. (کلیله و دمنه).
ما همه فانی و بقا بس تراست
ملک تعالی و تقدس تراست.
نظامی.
خواست حق، تقدست اسماؤه آن بود که... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءْ)
کلاه پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلاه. نهادن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به قبیلۀ قیس غیلان مانندشدن یا تمسک گرفتن به آنها به امری همچو حلف یا جوار یا ولاء و خویشتن را به سوی آن منسوب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تقعوش. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعانی انقعاف است. (منتهی الارب). فرو ریخته شدن روی کوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از بن درافتادن دیوار، از جای رفتن چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروریختن آب کند. (از اقرب الموارد). به همه معانی، رجوع به انقعاف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برطرف شدن ابر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور اندیشیدن. (تاج المصادر بیهقی). تعمق. (اقرب الموارد) ، لب پیچیدن در سخن، به اقصای دهن سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقعیر. (اقرب الموارد) ، دور درشدن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انصراع و انقلاب: تقعرت المشاجر بالفئام، ای انقلبت فانصرعت و ذلک فی شده القتال. (اقرب الموارد) ، به تکلف فصاحت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقعیر شود، مقعر بودن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قیام نمودن به امر کسی، بازداشتن کسی را از حاجت وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنشستن از کار. (تاج المصادر بیهقی) ، ترک دادن کاری را و بنشستن از آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تقعد عن الامر، ترک طلبه و عبارت اللسان ’لم یطلبه ’. (اقرب الموارد) ، واداشتن کسی از کار. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). واداشتن کسی را از کار و بازداشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
ابن طویق. از بنی اسد، از جذیمۀ و از عدنان. جد جاهلی بنی اسد است و از فرزندانش حجوان، دثار، نوفل، منقذ و جذام اند. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
بینی چشمه مرغی است (؟). (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
بسیار خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
پشت درشده و سینه بیرون آمده. (مهذب الاسماء). مرد برآمده سینه و درآمده پشت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قعس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درهم کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از سختی سرما فراهم آمدن چیزی
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پلیدی کردن، فحش گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نعت است از تعس. (منتهی الارب). هلاک شونده. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، بر روی درافتنده. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، فرودآمده از منزلش. (قطر المحیط) ، دورشونده. (قطر المحیط). رجوع به تعس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجعس
تصویر تجعس
پلیدی کردن، فحش گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاعس
تصویر تاعس
هلاک شونده، دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاعس
تصویر تقاعس
سر باز زدن، کوژ نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدس
تصویر تقدس
پاک شدن، تطهر، پارسائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعد
تصویر تقعد
قیام نمودن به امر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گودی گود شدن گود بودن گود شدن گودی یافتن، گودی، جمع تقعرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلس
تصویر تقلس
کلاهپوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوس
تصویر تقوس
چنبرش چنبردن کمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاعس
تصویر تقاعس
((تَ عُ))
از کاری سر باز زدن، عقب ماندن، به تأخیر افتادن، طفره رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقدس
تصویر تقدس
((تَ قَ دُّ))
پاک بودن، پارسا بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
((تَ قَ عُّ))
گود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقدس
تصویر تقدس
اشویی
فرهنگ واژه فارسی سره
گود شدن، مقعر بودن
متضاد: تحدب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقدّس بودن، تقدّس، قدّاست
دیکشنری اردو به فارسی