جدول جو
جدول جو

معنی تقشیه - جستجوی لغت در جدول جو

تقشیه
(تَ)
پوست از مار و جز آن بازکردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پوست انداختن مار. (ناظم الاطباء) ، پوست کندن از چوب و خراطی کردن آنرا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از حاجت برگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازداشتن کسی را از حاجت وی. (ناظم الاطباء). قشا عن حاجته، ای رده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
حاشیه زدن، حاشیه دوختن به جامه، حاشیه نوشتن بر کتاب، حاشیه نویسی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ابر وابردن. (تاج المصادر بیهقی). وابردن باد ابر را. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَقْ قُ)
مبالغۀ وشی. (زوزنی). نگار کردن جامه را و آراستن و نیکو نمودن (شدد للمبالغه). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار نگار کردن جامه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیرومند کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). توانایی دادن و توانا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیرو دادن و توانا کردن. (آنندراج). ضد تضعیف. (اقرب الموارد). تقویت و رجوع به تقویت شود، و یقال: هو یقوی بذلک، ای یرمی به. (اقرب الموارد). یعنی او متهم است بدان و دشنام داده میشود به آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) ، گرداگرد شکار آمدن تا به دامگاه آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کاریزکنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کندن قنات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ)
تمام برآوردن حاجت. (تاج المصادر بیهقی). حاجت تمام بگزاردن. (زوزنی). رسیدن بحاجت کسی و روا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاضی فرا کردن. (تاج المصادر بیهقی). قاضی گردانیدن سلطان کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قضی بینهم المنایا، ای انفذها. (منتهی الارب). فرستادن در میان ایشان مرگ را. (ناظم الاطباء) ، امضاء امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
ناخن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). ناخن تراشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندکی از گوشت شتر بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قی)
از جای جای خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). از این جای و از آنجای خوردن مرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
رنگ کردن غورۀ خرما. یقال: شقه النخل تشقیها، ای شقحها. رنگ گرفتن غورۀ خرما. یقال: شقه النخل تشقیها، ای شقحها. (منتهی الارب). رنگ گرفتن غورۀ خرمابن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشقیح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
پوست واکردن. (زوزنی). بازکردن پوست درخت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست دور کردن از حبوب و میوه و غیره. (غیاث اللغات). پوست بازکردن از چوب و درخت و میوه و مانند آن. (آنندراج). قشر. تقشر. انقشار. (اقرب الموارد). رجوع به تقشر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
آلودن بچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آمیختن زهر با طعام. (از اقرب الموارد) ، رنج رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: قشبنی ریحه، یعنی آزار رساند مرا... (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، به بدی یاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ی یَ)
بر زمین افکندن و کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَهَْ هَُ)
آشکار کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَصْ صُ)
خاشاک از چشم بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خاشاک انداختن در چشم یا برآوردن. ضد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ)
آب بینی بزشتی افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنخع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خاف ف)
فارفتن آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). راندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بردن. (ناظم الاطباء) ، رفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لازم و متعدی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ ی یَ)
مدرسه ای نزدیک به عقار التتشی، اصحاب ابوحنیفه را. منسوب به خمارتگین. (معجم البلدان ج 2 ص 366). رجوع به تتش و تتشی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : خش ّ ذوءاله بالحباله، یعنی بترسان گرگ را به مصیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ش ش)
آتش افروختن زیر آشیانه تا مرغان کور گردند و شکار کرده شوند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی را شام دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طعام شبانگاهی خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شب چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفق کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). نرمی وملاطفت نمودن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ش ی’، دما بر کسی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). تاسه برافتادن و سبب تاسه برافتادن شدن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه بر جامه قرار دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آرایش کردن کنار جامه را با طراز و جز آن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه کردن و حاشیه نوشتن. (آنندراج). نوشتن حاشیه بر کتاب. (ناظم الاطباء). تعلیق حاشیه بر کتاب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آراستن و آماده کردن سامان چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعبیه. (اقرب الموارد) ، ستم کردن برکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قبا ساختن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چیزی در کسی پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بپوشانیدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). خویشتن را بجامه درپوشانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : بفرمود تا بزمگاه او به تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 332) ، فروگرفتن و پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غشی اﷲ علی بصره تغشیه، پرده اندازد خدای بر چشم او و کور سازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرده انداختن. (آنندراج) ، مجامعت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به آروغ آوردن. (تاج المصادر بیهقی). تجشئه. رجوع به تجشئه و تجشؤ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
حاشیه نوشتن بر کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشیه
تصویر تمشیه
سرانجام دادن، کارگزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغشیه
تصویر تغشیه
جامه پوشاندن، در پوست نهادن، فرو گرفتن، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیه
تصویر تقبیه
کپاه ساختن، آراستن، آمادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیب
تصویر تقشیب
آلاییدن، رنجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیر
تصویر تقشیر
دانه را از پوست در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقضیه
تصویر تقضیه
تمام برآوردن حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویه
تصویر تقویه
نیرو دادن توانا کردن نیروبخشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیه
تصویر توشیه
نگاردن نگاردن جامه، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیر
تصویر تقشیر
((تَ))
پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
((تَ یِ))
نوشتن حاشیه بر کتاب
فرهنگ فارسی معین