جدول جو
جدول جو

معنی تقشیش - جستجوی لغت در جدول جو

تقشیش
(تَ بَقْ قی)
از جای جای خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). از این جای و از آنجای خوردن مرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ یِ)
سست شمردن کسی را، شادمان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَیْ یُ)
فراهم آوردن چیزی از هر جای. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَعْ عُ)
برآغالانیدن و برانگیختن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحریش و اغرا میان قوم. (از اقرب الموارد) ، آزمند گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نمامی کردن. (از اقرب الموارد) ، ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن برای عیال خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
از بیماری به شدن. (زوزنی). به شدن از چیچک و خشک گردیدن گر و ریش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به شدن از بیماری جرب و آبله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
آلودن بچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آمیختن زهر با طعام. (از اقرب الموارد) ، رنج رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: قشبنی ریحه، یعنی آزار رساند مرا... (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، به بدی یاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَقْ قُ)
پوست واکردن. (زوزنی). بازکردن پوست درخت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست دور کردن از حبوب و میوه و غیره. (غیاث اللغات). پوست بازکردن از چوب و درخت و میوه و مانند آن. (آنندراج). قشر. تقشر. انقشار. (اقرب الموارد). رجوع به تقشر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ابر وابردن. (تاج المصادر بیهقی). وابردن باد ابر را. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پوست از مار و جز آن بازکردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پوست انداختن مار. (ناظم الاطباء) ، پوست کندن از چوب و خراطی کردن آنرا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از حاجت برگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازداشتن کسی را از حاجت وی. (ناظم الاطباء). قشا عن حاجته، ای رده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تام م)
نفقه بر عیال کم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
برآوردن مغز از استخوان و خوردن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آشکار کردن بر خلاف آنچه در دل است، پند خالص نادادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
اندک برگ و باریک ساق شدن خرمابن. (تاج المصادر بیهقی). کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کم شاخ وبزرگ شدن درخت و باریک شدن آن. (آنندراج) ، آشیان کردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آشیانه گرفتن مرغ بر سر درخت. (زوزنی). آشیانه ساختن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن گیاه و زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کره گرفتن نان و خشک شدن وی. (تاج المصادر بیهقی). کره بستن نان و خشک گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان داشتن نان در گوشه ای و خشک شدن نان. (آنندراج). تباه شدن و خشک شدن نان. (از اقرب الموارد) ، و در حدیث است: و لاتملا بیتنا تعشیشاً، یعنی دغلی و خیانت در طعام نکنید که پنهان نمایید در هر گوشۀ خانه چیزی و خانه مانند آشیانه گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یک نوع سنگ قیمتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در بعضی از کتب و اشعار عرب، این نام به شهر تونس داده شده است. (از قاموس الاعلام ترکی). نام شهر تونس است در افریقا. ابوالحسن بن رشیق گوید نام شهر تونس است در رمیتا. (از معجم البلدان). رجوع به تونس شود
زرینه رود، در شمال قم از مغرب به مشرق جاری است و رود اناربار به آن ملحق میشود و شعب دیگر نیز از کوههای خلجستان به آن متصل میشود. و رجوع به قره سو شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یاقوت آرد: ناحیه ای از اعمال نیشابور است که اکنون در دست ملاحده قرار دارد، و آنرادر مادۀ طرثیث یاد کرده ام. (معجم البلدان). ترشیز. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به طریثیث و ترشیز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از فارسی بخشیش (بخشش). ج، بقاشیش. انعام. پول چائی. شاگردانه. (دزی ج 1 ص 103)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
افتاده و تراشۀ چیزی. (منتهی الارب). لقاطه. (اقرب الموارد). رجوع به قشاش شود، آواز پوست مار که برخی از آن با برخی دیگر ساید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقشیر
تصویر تقشیر
دانه را از پوست در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغشیش
تصویر تغشیش
ناسره کردن ناکاندن (ناسره ناک مغشوش) شاراندن (شار غش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریش
تصویر تقریش
بر آغالیدن، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیب
تصویر تقشیب
آلاییدن، رنجاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیش
تصویر قشیش
خش خش آوای سایش، فراهم، پراکنده از واژگان دوپهلو، خراشیده، تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشیر
تصویر تقشیر
((تَ))
پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
پوست کندن، مغز ازپوست جدا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد