جدول جو
جدول جو

معنی تقرطب - جستجوی لغت در جدول جو

تقرطب
(تَ)
مقلوب تبرقط. قالوا: تقرطب الرجل علی قفاه، و تبرقط، اذا سقط. (نشوء اللغه ص 17). رجوع به تبرقط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقریب
تصویر تقریب
نزدیک کردن، نزدیک گردانیدن، نزدیک بودن
نوعی دویدن اسب، یورتمه، نوعی راه رفتن اسب که سوار را تکان بدهد، خبب، چهارنعل
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَصْ صُ)
تقرب به تقرباً و تقراباً، نزدیکی جستن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقرب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مردن و هلاک شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَطْ طُ)
کرته پوشیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: قرطقته فتقرطق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ رُ)
نزدیک کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزدیک گردانیدن بخدا: الانام القادر باﷲ... بما قدمه من افعال الخیر المقربه الیه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300)، نزدیک و نزدیکی. (ناظم الاطباء). پیش آوردن امیر کسی رادر خدمت خود و از نزدیکان ساختن او را. (از اقرب الموارد) : وی برادر ابوالفتح حاتمی است و نایب برید است و بوالفتح این تقریب از برادر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). کافۀ مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت براندازه بداشت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 385). دمنه بدید که شیر در تقریب گاو... ترحیب می نماید. (کلیله و دمنه). در تقریب او (گاو) مبالغتی رفت. (کلیله و دمنه). پسر او شاه شار به خدمت تخت سلطان آمد و از تقریب و ترحیب بهرۀ تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340)، قربان خورانیدن کاهن کسی را. (از اقرب الموارد)، دردگین تهیگاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، حیاک اﷲ و قرب دارک گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)، قربان کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (زوزنی) (از اقرب الموارد)، اسب هر دو دست و پای بیک بار برداشتن و بنهادن در تک. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نوعی از دویدن اسب کمتر از حضر و آن بهم برداشتن هر دو دست است و بهم نهادن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برداشتن اسب دو دست را بهم و بنهادن آن بهم. (مهذب الاسماء) :
بگام پسین به رود گر برانی
بتقریبش از باختر تا به خاور.
عنصری.
همی راندم فرس را من به تقریب
چو انگشتان مرد ارغنون زن.
منوچهری.
، و فارسیان بمعنی وجه و علت با لفظ دیدن استعمال نمایند. (آنندراج) :
دگر تقریب رفتن چون ببزم او نمیدیدم
برای پرسش آن نرگس بیمار میرفتم.
کلیم (از آنندراج).
، به اصطلاح راندن سخن بوجهی که مستلزم مطلوب باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). نزد اهل نظر اقامۀ دلیل است بر وجهی که مستلزم مقصود باشد. پس اگر دلیل یقینی بود مستلزم آن است که یقین بمقصود حاصل شود. اگر دلیل ظنی بود مستلزم آن خواهد بود که ظن متوجه مقصود گردد و این لفظ مرادف با لفظ تطبیق میباشد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ صُ)
سر جنبانیدن و به قطرب مانستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
نزدیک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترطب
تصویر ترطب
نمدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
((تَ))
نزدیک کردن، چهار نعل تاختن اسب، قربانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
تقريبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
Approximation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
approximation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
aproximação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
تقریب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
приближение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
Annäherung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
наближення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
przybliżenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تقریب، مراسم
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
takriban
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
আনুমানিকতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
approssimazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
yaklaşık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
근사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
近似
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
קִרבוּי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
近似
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
perkiraan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
การประมาณ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
benadering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
aproximación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تقریب
تصویر تقریب
निकटता
دیکشنری فارسی به هندی