جدول جو
جدول جو

معنی تقر - جستجوی لغت در جدول جو

تقر
(تَ قِ)
دیگ افزار. (منتهی الارب) (آنندراج). توابل. (اقرب الموارد). دیگ افزار و ادویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تقر
بستن بار اسب، اگر حجم بار اسب زیاد باشد با طنابی آن را از
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقرر
تصویر تقرر
قرار گرفتن، برقرار شدن، قرار و ثبات یافتن، استوار گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن، نزدیک شدن، نزدیک بودن، خویشی و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
تاقره. رجوع به تاقره و دزی ج 1 ص 149 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَصْ صُ)
نزدیکی جستن. (دهار). نزدیکی جستن بچیزی و چنین است تقرب الی اﷲ تعالی بشی ٔ، یعنی نزدیکی جست بخدای بوسیلۀ آن چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن و نزدیکی جستن. (آنندراج) : شرمم می آید که او را (منوچهربن قابوس را) رد کنم با چندین خدمت که کرد و تقرب که نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). علی تکین رسولی خواهد فرستاد و تقرب او قبول خواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 360). مردمان را چون مقرر شد وزارت او تقرب خواهد بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 360). فایدۀ تقرب به ملوک رفعت منزلت است. (کلیله و دمنه). قرناً بعد قرن ذخایر و اعلاق جواهر بر وجه تقرب بدان جایگاه نقل کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303). از جملۀغلامان بهاءالدوله یکی سر او برداشت و به تقرب پیش بهاءالدوله آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341).
مجنون ز خوش آمد سلامش
بنمود تقربی تمامش.
نظامی.
یکی از جملۀ صالحان بخواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ... ندا آمد که این پادشه به ارادت درویشان در بهشت است و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ. (گلستان)، دست برتهیگاه نهادن، شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، ترتیب مقدمات است بر آن وجه که مطلوب را فائدت دهد. و گفته اند که آوردن دلیل است بر وجهی که لازم مدعی باشد. گفته اند قرار دادن دلیل است مطابق مدعی. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیچان گردیدن موی، برهم نشستن و نمد شدن پشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
زیرۀ رومی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقر و تقرده و تقره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر قرار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). قرار گرفتن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). استقرار و استحکام واثبات و استواری و اقرار و بند و بست. (ناظم الاطباء) ، بر پای خود کمیز انداختن شتر، ستبر گردیدن کمیز از خوردن علف خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَضْ ضُ)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع کردن مال. (از اقرب الموارد) ، پاک شدن از امور نابایست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسب کردن. (زوزنی). ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن چیزی را اولافاولا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چسبیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، در یکدیگر رفتن نیزه ها در جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ رُ)
برگشتن از پهلو به پهلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: بت اتقرع، ای اتقلب و لاانام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَطْ طُ)
پوست واشدن ریش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تازه شدن سر ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نخست به خوردن آمدن ستوربچه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَضْ ضُ)
با گوشوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). گوشوار در گوش کسی کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ قِ رَ)
تقره. زیرۀ رومی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به لغت بربر زیرۀ رومی را گویند و آنرا به فارسی نانخواه و کردیا خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) ، گشنیز، دیگ افزار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). در پی آب رفتن و جستن آنرا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
چکیده شدن، بر پهلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گودی گود شدن گود بودن گود شدن گودی یافتن، گودی، جمع تقعرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفر
تصویر تقفر
دنبال روی بر ناک نهادن (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
منگ برد بردن در منگیا (قمار)، زن بردن، زن فریفتن، مهتابکاری انجام کاری در مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصقر
تصویر تصقر
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشر
تصویر تشر
کلمه ای که از روی خشم بکسی گفته شود پرخاش عتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزر
تصویر تزر
خانه تابستانی و ییلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
گاو شکافتن، فراخیدن، ماندگی، باز جست پتیار، دروغ آشکار گاو (نر یا ماده) واحد: بقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفر
تصویر تفر
مرد چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقری
تصویر تقری
آب جویی آب یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرر
تصویر تقرر
برقرار گرفتن، استقرار و استحکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرح
تصویر تقرح
آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرر
تصویر تقرر
((تَ قَ رُّ))
استوار گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
((تَ قَ رُّ))
نزدیک شدن، خویشاوند شدن، نزد کسی شأن و مرتبه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقرب
تصویر تقرب
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تار
تصویر تار
شبکه
فرهنگ واژه فارسی سره
خویشی، قرب، نزدیکی، تقریب
متضاد: تباعد، بیگانگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در روستای شیرنوا ی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی