جدول جو
جدول جو

معنی تقبیل - جستجوی لغت در جدول جو

تقبیل
بوسیدن، بوسه زدن
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
فرهنگ فارسی عمید
تقبیل(تَ)
بوسه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). چون بقاعده باشد بوسه دادن. (ناظم الاطباء). بوسیدن چیزی را و بوسه دادن. (غیاث اللغات) : بعد از تقدیم خدمت وتقبیل خاک حضرت و تقریر ثنا و تحیت گفت... (سندبادنامه ص 198) ، تقبل العامل العمل تقبیلاً، ضامن دادن عامل، و این نادر است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تقبل شود
لغت نامه دهخدا
تقبیل
بوسه زدن
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تقبیل((تَ))
بوسه زدن، بوسیدن
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
فرهنگ فارسی معین
تقبیل
بوسه زدن، بوسیدن، بوسه دادن، ماچ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
زشت کردن، زشت شمردن، قبح و زشتی کار کسی را نمایاندن و بد گفتن از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
کم کردن، کاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقبیل
تصویر اقبیل
اقبال، برای مثال کنونم که در پنجه اقبیل نیست / نمد پیش تیرم کم از پیل نیست (سعدی - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
به رایگان دادن چیزی در راه خدا، آب رایگان به همه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قُ)
شراب نیمروز دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در نیمروز آب دادن یا دوشیدن ناقه را در آن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در نیمروز آب دادن. (از اقرب الموارد) ، نیمروزان بر آب آوردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَدْ یْ)
فروافکندن برگ درخت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیوانه گردانیدن حزن کسی را. (منتهی الارب). دیوانه گردانیدن اندوه کسی را. (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، تباه خرد کردن کسی را. (منتهی الارب). تباه خرد گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). کم خرد گردانیدن. (زوزنی) (آنندراج). فاسدعقل کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تباه اعضا گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ناقص اعضا کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تباه کردن. (زوزنی) ، فرومایه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انداختن بعض زراعت را بر بعض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، آبستن گردانیدن زن را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
امالۀ اقبال که همین معنی اقبال دارد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) :
کنونم که در پنجه اقبیل نیست
نمد پیش تیرم کم از بیل نیست.
سعدی (از براهین العجم) ، پس امام نماز کردن. (آنندراج) ، پی بردن بکسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). پیروی کردن. (غیاث اللغات). تأسی
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
درآمدن موی از صورت غلام. (از قطر المحیط). ریش برآوردن کودک. (منتهی الارب) ، سیاست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاست کردن فلان دابه را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقبیب
تصویر تقبیب
خشکیدن، کبه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبقیل
تصویر تبقیل
پیش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیل
تصویر تکبیل
بند کردن، در تاخیر انداختن وام کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیض
تصویر تقبیض
رسید دادن، رسید ستاندن پس از پرداخت، فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
برایگان دادن چیزی را در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبیل
تصویر اقبیل
اقبال و بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذبیل
تصویر تذبیل
زیر نویسی پاینامه نویسی، گسترش دامن بلند کردن دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدبیل
تصویر تدبیل
نواله کردن (نواله لقمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیل
تصویر تطبیل
دهل نوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
آشکا کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقویل
تصویر تقویل
فروخواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
اندک کردن، اندک گردانیدن، کم قرار دادن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقتیل
تصویر تقتیل
بسیار کشی میرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیه
تصویر تقبیه
کپاه ساختن، آراستن، آمادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
((تَ))
کاهش دادن، کاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبیض
تصویر تقبیض
((تَ))
فراهم کردن، به چنگ آوردن، اخم کردن، چهره درهم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
((تَ))
چیزی را در راه خدا به رایگان بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
((تَ))
زشت شمردن، زشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
زشت انگاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقلیل
تصویر تقلیل
کاهش
فرهنگ واژه فارسی سره